رمان پسر عموی من¹⁹
رمان پسر عموی من¹⁹
دیانا:من الان نمیتونم غذادرست کنماا
ارسلان:کوچولو قرار من غذا درست کنم
دیانا؛عه باجه
ارسلان:ببینمت
دیانا:جونم؟
ارسلان:غذا چی دوست داری کوچولو
دیانا:خوب پاستا
ارسلان:چشمممم
*از زبون ارسلان*
رفتم پاستا درست کردم مهگل اومد سمتم
مهگل:تو دیگه دوستم نداری دیگه ؟نه؟باگریه
ارسلان:معلوم نی از رفتارام؟با سردی
مهگل:خیلی کثافتی باشه من طلاق میگیرم ازت ولی امیدوارم یه زندگی درست حسابی نکنی
ارسلان:برو بابا
مهگل:خیلی نامردی
ارسلان:باشه
وسایلشو جمع کرد و رفت
ارسلان:دیانام دیاناممم
دیانا:جونمم
ارسلان:بیا حاضر شد
دیانا:چشم اومدمم
غذا خوردیم
دیانا:مرسی خیلی خوشمزه شده بود
ارسلان :خواهش میکنم عشقم کاری نکردم که
ادامه دارد...
دیانا:من الان نمیتونم غذادرست کنماا
ارسلان:کوچولو قرار من غذا درست کنم
دیانا؛عه باجه
ارسلان:ببینمت
دیانا:جونم؟
ارسلان:غذا چی دوست داری کوچولو
دیانا:خوب پاستا
ارسلان:چشمممم
*از زبون ارسلان*
رفتم پاستا درست کردم مهگل اومد سمتم
مهگل:تو دیگه دوستم نداری دیگه ؟نه؟باگریه
ارسلان:معلوم نی از رفتارام؟با سردی
مهگل:خیلی کثافتی باشه من طلاق میگیرم ازت ولی امیدوارم یه زندگی درست حسابی نکنی
ارسلان:برو بابا
مهگل:خیلی نامردی
ارسلان:باشه
وسایلشو جمع کرد و رفت
ارسلان:دیانام دیاناممم
دیانا:جونمم
ارسلان:بیا حاضر شد
دیانا:چشم اومدمم
غذا خوردیم
دیانا:مرسی خیلی خوشمزه شده بود
ارسلان :خواهش میکنم عشقم کاری نکردم که
ادامه دارد...
۲۴۴
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.