سرم گیج رفت که افتادم زمین .....
سرم گیج رفت که افتادم زمین .....
جیمین بیهوش شد...
دکتر ها داشتن به یوری شک میدادن که برگشت اما نمیتونست چشماش رو باز بکنه...
خوابیده بود...
خوابیده بود روی تخت بیمارستان آروم...
بردنش بخش مراقبت های ویژه...
جیمین فکر میکرد عاشق این دختر نشده!
،......................................................
جیمین بهوش اومد دید یه سرم به دستاش وصل شده بلند شد نشست و سرم و از دستش کشید بیرون و رفت سمت پذیرش گفت
_خانم پرستار یه خانمی که الان اینجا بود بعد حالش بد شد و ندیدید؟
&اسمشون
_یوری...مین یوری
&بله بردنش مراقبت های ویژه
_میتونم ببینمش؟
&خیر امکانش نیست ایشون توی کما هستند
جیمین نمیتونست نمیتونست اینکار رو با دختر کوچولوش بکنه...
نمیتونست!
جیمین پاشو گذاشت روی قلبش و اومد جلو
درد داشت ولی باید تحمل میکرد
یک هفته گذشت
مجبور هر روز به دخترکش سر بزنه ولی هنوز یوری توی کما بود
صبح که بیدار شد کسی نبود بیاد بغلش کنه...
دیگه کسی توی حیاط نقاشی نمیکرد
هیچکس!
هیچکس نبود
بلند شد صبحانه یه چیز مختصر خورد و رفت بیمارستان امروز اجازه میدادن بره پیش دختر کوچولوش
لباس مخصوص رو پوشید و به سمت اتاقش رفت
وقتی رفت تو نشست کنارش دستش و گرف
_انقدر اینجا راحته که بیدار نمیشی
تو قربانی شدی یوری
ببخشید فقط چشمات و باز کن
در این حین پلکش تکون خورد...
_یوری...یوری بیدار شو
&آقا چه خبرتونه
_پلکش تکون خورد
&اینجوری میشه معمولا وقتی کسی که توی کماس
همون لحظه بود که چشمای دختر باز شد که چشمش به جیمین افتاد...
پرستار رفته بود دکتر بیاره
جیمین از نگاه سرد یوری ته دلش خالی شد که همون لحظه دکتر اومد بالا
جیمین بیهوش شد...
دکتر ها داشتن به یوری شک میدادن که برگشت اما نمیتونست چشماش رو باز بکنه...
خوابیده بود...
خوابیده بود روی تخت بیمارستان آروم...
بردنش بخش مراقبت های ویژه...
جیمین فکر میکرد عاشق این دختر نشده!
،......................................................
جیمین بهوش اومد دید یه سرم به دستاش وصل شده بلند شد نشست و سرم و از دستش کشید بیرون و رفت سمت پذیرش گفت
_خانم پرستار یه خانمی که الان اینجا بود بعد حالش بد شد و ندیدید؟
&اسمشون
_یوری...مین یوری
&بله بردنش مراقبت های ویژه
_میتونم ببینمش؟
&خیر امکانش نیست ایشون توی کما هستند
جیمین نمیتونست نمیتونست اینکار رو با دختر کوچولوش بکنه...
نمیتونست!
جیمین پاشو گذاشت روی قلبش و اومد جلو
درد داشت ولی باید تحمل میکرد
یک هفته گذشت
مجبور هر روز به دخترکش سر بزنه ولی هنوز یوری توی کما بود
صبح که بیدار شد کسی نبود بیاد بغلش کنه...
دیگه کسی توی حیاط نقاشی نمیکرد
هیچکس!
هیچکس نبود
بلند شد صبحانه یه چیز مختصر خورد و رفت بیمارستان امروز اجازه میدادن بره پیش دختر کوچولوش
لباس مخصوص رو پوشید و به سمت اتاقش رفت
وقتی رفت تو نشست کنارش دستش و گرف
_انقدر اینجا راحته که بیدار نمیشی
تو قربانی شدی یوری
ببخشید فقط چشمات و باز کن
در این حین پلکش تکون خورد...
_یوری...یوری بیدار شو
&آقا چه خبرتونه
_پلکش تکون خورد
&اینجوری میشه معمولا وقتی کسی که توی کماس
همون لحظه بود که چشمای دختر باز شد که چشمش به جیمین افتاد...
پرستار رفته بود دکتر بیاره
جیمین از نگاه سرد یوری ته دلش خالی شد که همون لحظه دکتر اومد بالا
۴۱۷
۲۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.