میدونستین یه لایک و کامنت میتونه خیلیـــ مــــنو خوشـــــ
میدونستین یه لایک و کامنت میتونه خیلیـــ مــــنو خوشــــــــحالـــــ کـــــنــــــهــــ🥲❤️🩹
ویو کوک
داشتم به چیوون غذا میدادم که صدای تهیونگ رو از پشت سرم شنیدم
تهیونگ: صبح بخیر
کوک: صبح بخیر
جیوون: صبح بخیر دایی
میدونستم الان مثل گوجه سرخ شدم و قلب بی جنبم بخواطر هات بودن تهیونگ خیلی تند میزد ولی سعی کردم فقط به غذا دادن جیوون تمرکز کنم که یهو فاک قاشق از دستم افتاد!!!
ویو تهیونگ
بیدار شدم کارام رو کردم رفتم پایین دیدم کوک داره به جیوون صبحونه میده و بعد از هر قاشقی که جیوون میخورد یه لبخند خرگوشی میزد که هر کسی رو عاشق خودش میکرد به خودم اومدم و رفتم جلو صبح بخیر گفتم اوناهم متقابلا جوابمو دادن چشمم به جونگ کوک خورد که مثل لبو قرمز شده بود این پسر خیلی کیوت بود داشتم بهشون نگاه میکردم که قاشق از دست کوک افتاد
جونگ کوک فاکی زیر لب گفت و خم شد و قاشق رو برداشت و تهیونگ هم رفت و یه قاشق دیگه آورد
تهیونگ: حواست باشه دیگه از دستت نیوفته
و قاشق رو جلو برد تا جونگ کوک بگیره جونگ کوک هم دستش رو برد جلو تا قاشق رو بگیره و دستش یکم دست تهیونگ رو لمس کرد و همین باعث شد دوباره سرخ بشه
جیوون: کوکی من دیگه نمیخوام
کوک: عا...آها...باشه
تهیونگ:میخوام جیوون رو امروز ببرم مهد کودک
کوک: خب من باید چکار کنم؟
تهیونگ: لازم نیست کاری کنی
کوک: عا خب باشهـ
جونگ کوک جیوون رو آماده کرد و تهیونگ جیوون رو برد مهد کودک جونگ کوک هم داشت توی خونه گشت میزد یکی از خدمتکارها هم داشت خونرو طی میکشید یه جلوی در خونه هنوز خیس بود جونگ کوک داشت از اونجا رد میشد که یهو پاش لیز خورد داشت می افتاد که یهو در باز شد
ویو تهیونگ
جیوون رو رسوندم مهد کودک و به مربیش شرایطش رو گفتم و بعد برگشتم خونه درو که باز کردم یهو جونگ کوک و دیدم که داشت میفتاد اومدم جونگ کوک رو بگیرم ولی خودمم پام گیر کرد به در و جونگ کوک و گرفتم و باهم افتادیم و جونگ کوک افتاد رو منو لب*امون خورد بهم
............
ویو کوک
داشتم به چیوون غذا میدادم که صدای تهیونگ رو از پشت سرم شنیدم
تهیونگ: صبح بخیر
کوک: صبح بخیر
جیوون: صبح بخیر دایی
میدونستم الان مثل گوجه سرخ شدم و قلب بی جنبم بخواطر هات بودن تهیونگ خیلی تند میزد ولی سعی کردم فقط به غذا دادن جیوون تمرکز کنم که یهو فاک قاشق از دستم افتاد!!!
ویو تهیونگ
بیدار شدم کارام رو کردم رفتم پایین دیدم کوک داره به جیوون صبحونه میده و بعد از هر قاشقی که جیوون میخورد یه لبخند خرگوشی میزد که هر کسی رو عاشق خودش میکرد به خودم اومدم و رفتم جلو صبح بخیر گفتم اوناهم متقابلا جوابمو دادن چشمم به جونگ کوک خورد که مثل لبو قرمز شده بود این پسر خیلی کیوت بود داشتم بهشون نگاه میکردم که قاشق از دست کوک افتاد
جونگ کوک فاکی زیر لب گفت و خم شد و قاشق رو برداشت و تهیونگ هم رفت و یه قاشق دیگه آورد
تهیونگ: حواست باشه دیگه از دستت نیوفته
و قاشق رو جلو برد تا جونگ کوک بگیره جونگ کوک هم دستش رو برد جلو تا قاشق رو بگیره و دستش یکم دست تهیونگ رو لمس کرد و همین باعث شد دوباره سرخ بشه
جیوون: کوکی من دیگه نمیخوام
کوک: عا...آها...باشه
تهیونگ:میخوام جیوون رو امروز ببرم مهد کودک
کوک: خب من باید چکار کنم؟
تهیونگ: لازم نیست کاری کنی
کوک: عا خب باشهـ
جونگ کوک جیوون رو آماده کرد و تهیونگ جیوون رو برد مهد کودک جونگ کوک هم داشت توی خونه گشت میزد یکی از خدمتکارها هم داشت خونرو طی میکشید یه جلوی در خونه هنوز خیس بود جونگ کوک داشت از اونجا رد میشد که یهو پاش لیز خورد داشت می افتاد که یهو در باز شد
ویو تهیونگ
جیوون رو رسوندم مهد کودک و به مربیش شرایطش رو گفتم و بعد برگشتم خونه درو که باز کردم یهو جونگ کوک و دیدم که داشت میفتاد اومدم جونگ کوک رو بگیرم ولی خودمم پام گیر کرد به در و جونگ کوک و گرفتم و باهم افتادیم و جونگ کوک افتاد رو منو لب*امون خورد بهم
............
۲۰.۹k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.