ویو تهیونگ
ویو تهیونگ
نمیدونستم باید چه عکس العملی نشون بدم واقعا مغزم از کار افتاده بود و هنگ کرده بودم نمیدونم چرا دوست داشتم بیشتر ببوسمش به خودم اومدم دیدم جونگ کوک میخواد بلند شه ولی دستمو گذاشتم پشت سرش و به لب*اش مک زدم و بعد ولش کردم جونگ کوک مثل برق گرفته ها بلند شد و دوید تو اتاقش چرا اون کارو کردم وای حتما دیوونه شدم یه سیلی آروم به خودم زدم و گفتم تو هنوز حتی بهش نگفتی دوسش داری بعد بوسش میکنی؟؟؟ از این که اونموقع هیچ خدمتکاری ندیدمون خیالم راحت شد و رفتم تو اتاقم
ویو جونگ کوک
دویدم سمت اتاقم نفس نفس میزدم و قلبم میخواست سینمو بشکافه بیاد بیرون پشت در نشستم و نفس عمیق کشیدم تا شاید خوب بشم ولی بازم یاد اون صحنه افتادم و سرخ شدن گونه هامو حس کردم روی تخت دراز کشیدم و سعی کردم تا وقتی که جیوون بیاد بخوابم
ویو تهیونگ
رفتم دنبال جیوون آوردمش خونه میخواستم برم به جونگ کوک بگم بیاد که اتفاق امروز رو یادم اومد پس به لیا گفتم بره بهش بگه بیاد
ویو کوک
با صدای در از خواب بیدار شدم
لیا: جونگ کوک...جونگ کوک بیا جیوون اومده
کوک: باشه باشه الان میام
بلند شدم کارامو انجام دادم و رفتم پیش جیوون که تهیونگ و پیشش دیدم سعی کردم یه نفس عمیق بکشم نادیدش بگیرم که جیوون گفت
جیوون: دایی دایی میشه بخواطر اینکه من تازه رفتم مهدکودک میشه با کوکی بریم بیرون؟
تهیونگ: اهوم چرا که نه الان به راننده میگم بیاد ببرتتون کوک تو مشکلی نداری
کوک: عا نه نه
جیوون: ولی دایی من میخوام تو هم بیای(با چهره مظلوم)
تهیونگ: عا خیله خب پس خودم میبرمتون کوک میشه
جیوون رو آماده کنی؟
کوک: اهوم جیوون بیا بریم
...................
نمیدونستم باید چه عکس العملی نشون بدم واقعا مغزم از کار افتاده بود و هنگ کرده بودم نمیدونم چرا دوست داشتم بیشتر ببوسمش به خودم اومدم دیدم جونگ کوک میخواد بلند شه ولی دستمو گذاشتم پشت سرش و به لب*اش مک زدم و بعد ولش کردم جونگ کوک مثل برق گرفته ها بلند شد و دوید تو اتاقش چرا اون کارو کردم وای حتما دیوونه شدم یه سیلی آروم به خودم زدم و گفتم تو هنوز حتی بهش نگفتی دوسش داری بعد بوسش میکنی؟؟؟ از این که اونموقع هیچ خدمتکاری ندیدمون خیالم راحت شد و رفتم تو اتاقم
ویو جونگ کوک
دویدم سمت اتاقم نفس نفس میزدم و قلبم میخواست سینمو بشکافه بیاد بیرون پشت در نشستم و نفس عمیق کشیدم تا شاید خوب بشم ولی بازم یاد اون صحنه افتادم و سرخ شدن گونه هامو حس کردم روی تخت دراز کشیدم و سعی کردم تا وقتی که جیوون بیاد بخوابم
ویو تهیونگ
رفتم دنبال جیوون آوردمش خونه میخواستم برم به جونگ کوک بگم بیاد که اتفاق امروز رو یادم اومد پس به لیا گفتم بره بهش بگه بیاد
ویو کوک
با صدای در از خواب بیدار شدم
لیا: جونگ کوک...جونگ کوک بیا جیوون اومده
کوک: باشه باشه الان میام
بلند شدم کارامو انجام دادم و رفتم پیش جیوون که تهیونگ و پیشش دیدم سعی کردم یه نفس عمیق بکشم نادیدش بگیرم که جیوون گفت
جیوون: دایی دایی میشه بخواطر اینکه من تازه رفتم مهدکودک میشه با کوکی بریم بیرون؟
تهیونگ: اهوم چرا که نه الان به راننده میگم بیاد ببرتتون کوک تو مشکلی نداری
کوک: عا نه نه
جیوون: ولی دایی من میخوام تو هم بیای(با چهره مظلوم)
تهیونگ: عا خیله خب پس خودم میبرمتون کوک میشه
جیوون رو آماده کنی؟
کوک: اهوم جیوون بیا بریم
...................
۱۹.۵k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.