ࡃܢܚ݅ࡐ߳ ߊ ܥܼܢ̣ߊ ܝ ܨ:
ࡃܢܚ݅ࡐ߳ ߊܥܼܢ̣ߊܝܨ:
Part:، 21
𝓐𝓻𝓼𝓵𝓪𝓷
تارا دوست دخترمه
البته که عاشقشم حسمم به دیانا کم تر شده
وقتی این رفتار هارو نشون داد دیگه حسم کم تر شد
تارا: عزیزم منو برسون خونه
-باشه عشقم
حرکت کردم سمت خونه تارا
تارا دختر خوبیه ولی اعتمادم بهش کمه
چندبار مست کرده بود میخواست بره زیر یه نفر ولی
من نزاشتم بعد از اینمه رسیدم روسیه با تارا اشنا شدم
اون منو اورد ایران شرکتمو ساخت من نمیخواستم بیام ایران
تازه تارا هماهنگ کرده بود با شرکت دیانا
دیانا دختره معصوم پاکیه ولی من عاشق تارا هستم
ارتی: تو دم به دقیقه عاشق میشیـ
ارسلان: منظور
ارتی: دیانا مهگل تارا بعدی کیه
ارسلان: خفه
ارتی:اینطوریه یه کرم بریزم
پشت چراغ قرمز وایستادم
جراغ سبز شدن حرکت کردم
پیچیدم توکوچه تارا اینا که با تریلی برخورد کردم
دیکه هیچی نفهمیدم
سیاهی مطلق...
𝓉𝒽𝒾𝓇𝒹 𝓅𝑒𝓇𝓈𝑜𝓃
ارسلان و تارا یی مه غرق خون بودن
مردم دورشون جمع شدن
: زنگ بزنید انبولانس
همه خیره شدن به ارسلان تارا
یه نفر از راه رسید
اشنا بود به نظرتون کیه
کسی نیست جز
لئو رضا
رضا: برید کنار ارس. لان زنگ بزنید انبولانس
انبولانس از راه میرسه میرن بیمارستان
دیانایی ثه غرق بازی با پناه هست
از هیچی خبردار نیست
گوشیش زنگ میخوره جواب میده
با خبر بد تو شک میمونه
پناه میپرسه چی شده هنه براشون سواله
دیانا میره سمت اتاقش و لباس عجله ای برمیداره
سویچ ماشینم برمیداره حرکت میکنه سمت بیمارستان
جرا نگران شد
اصلا کی هست که دیانا نگران شد
شاید ارسلان. پانیذ. مامان باباش
اشک های دیانا میریزه داد میزنه
چرا من چرامن خدایاااا
و همه تو شکن چه اتفاقی داره میفته
ماشین رو پارک میکنه وارد بیمارستان میشه
و از پرستار میپرسع
اتاق خانم و اقای رحیمی کجان
پدر مادر دیانا تصادف کردن
همون موقع است که ارسلان میاد و وارد اتاق عمل میشه دیانا میره تو شک
بعض میکنه بعضش میترکه
رضا: تو چرا اینجایی
دیانایی که اشاره میکنه به اتاق عمل
بچه ها صبح تولدمه 17شهریور تبریک بگین ها
Part:، 21
𝓐𝓻𝓼𝓵𝓪𝓷
تارا دوست دخترمه
البته که عاشقشم حسمم به دیانا کم تر شده
وقتی این رفتار هارو نشون داد دیگه حسم کم تر شد
تارا: عزیزم منو برسون خونه
-باشه عشقم
حرکت کردم سمت خونه تارا
تارا دختر خوبیه ولی اعتمادم بهش کمه
چندبار مست کرده بود میخواست بره زیر یه نفر ولی
من نزاشتم بعد از اینمه رسیدم روسیه با تارا اشنا شدم
اون منو اورد ایران شرکتمو ساخت من نمیخواستم بیام ایران
تازه تارا هماهنگ کرده بود با شرکت دیانا
دیانا دختره معصوم پاکیه ولی من عاشق تارا هستم
ارتی: تو دم به دقیقه عاشق میشیـ
ارسلان: منظور
ارتی: دیانا مهگل تارا بعدی کیه
ارسلان: خفه
ارتی:اینطوریه یه کرم بریزم
پشت چراغ قرمز وایستادم
جراغ سبز شدن حرکت کردم
پیچیدم توکوچه تارا اینا که با تریلی برخورد کردم
دیکه هیچی نفهمیدم
سیاهی مطلق...
𝓉𝒽𝒾𝓇𝒹 𝓅𝑒𝓇𝓈𝑜𝓃
ارسلان و تارا یی مه غرق خون بودن
مردم دورشون جمع شدن
: زنگ بزنید انبولانس
همه خیره شدن به ارسلان تارا
یه نفر از راه رسید
اشنا بود به نظرتون کیه
کسی نیست جز
لئو رضا
رضا: برید کنار ارس. لان زنگ بزنید انبولانس
انبولانس از راه میرسه میرن بیمارستان
دیانایی ثه غرق بازی با پناه هست
از هیچی خبردار نیست
گوشیش زنگ میخوره جواب میده
با خبر بد تو شک میمونه
پناه میپرسه چی شده هنه براشون سواله
دیانا میره سمت اتاقش و لباس عجله ای برمیداره
سویچ ماشینم برمیداره حرکت میکنه سمت بیمارستان
جرا نگران شد
اصلا کی هست که دیانا نگران شد
شاید ارسلان. پانیذ. مامان باباش
اشک های دیانا میریزه داد میزنه
چرا من چرامن خدایاااا
و همه تو شکن چه اتفاقی داره میفته
ماشین رو پارک میکنه وارد بیمارستان میشه
و از پرستار میپرسع
اتاق خانم و اقای رحیمی کجان
پدر مادر دیانا تصادف کردن
همون موقع است که ارسلان میاد و وارد اتاق عمل میشه دیانا میره تو شک
بعض میکنه بعضش میترکه
رضا: تو چرا اینجایی
دیانایی که اشاره میکنه به اتاق عمل
بچه ها صبح تولدمه 17شهریور تبریک بگین ها
۴.۲k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.