ࡃܢܚ݅ࡐ߳ ߊ ܥܼܢ̣ߊ ܝ ܨ:
ࡃܢܚ݅ࡐ߳ ߊܥܼܢ̣ߊܝܨ:
Part: 22
𝒟𝒾𝒶𝓃𝒶
-من مامان بابام توی اون اتاق کوفتی هستن
مگه میتونم نباشم<با بعض>
رضا: عمو ارش خاله مهتاب چی شدن
-تصادف کردن
دیکه حرفی زده نشد
...
10ساعته گذشته دکتر بیرون نیومده
نه ارسلان نه مامان بابام
دکتر اومد بیرون
هجوم بردم سمتش
-چی شده اقای دکتر
دکتر: عمل سختی بود ولی خب فعلا تو کما هستن دستکاه بهشون وصل باید بشه تصادف سختی داشتن
-یعنی چی میرن کما
دکتر: حرفا هاتونو میفهمه ولی چشماشونو باز نمیتونن کنن
پس با صحبت هاتون سعی کنید خوشحالش کنید
من بدون مامان بابام نمیتونم
محراب مهدیس اومدن
-شمارو کی خبر کرده
محراب: رضا مامان بابا حالشون خوبه
-«همون حرف های دکتر گشادیم میاد بنویسم»
محراب نشست رو زمینو شروع کرد به کووبیدن سرش زمین
-داداش نکن من تورو فقط دارم تورو خدا خودتو روانی نکن
بسه بسه سرته نکن مامان بابا نارحت میشن
دکتر اومد بیرون با برانکاردی که مامان بابام روش بودن
دست مامان بابا رو گرفتمم
-مامان قول بده نری بازم برا فسنجون درست کنه بکو بخند غر بزن بابا میخواستی منو ببری کانادا یادته بابا بیدارشو خواهش میکنم
پرستار: خانم برید کنار
-دارم خود پدر مادرم صحبت میکنم فکر کن پدر مادر خودت روی برانکارده
پرستار: خانم برید کنار
محراب منو کشوند کنار
محراب: چکار میکنی
-نمیتونم خود پدر مادرم صحبت کنم
محراب اومد حرفی بزنه که دکتر ارسلان اومد بیرون
ذکتر: همراه اقای کاشی
رضا اومد حرفی بزنه
-منم چی شدع اقای دکتر
دکتر: شما چکارشونید
وای چی بگم
-نامزدشون
دکتر: اقای کاشی و خانم اسماعیلی«فامیل خیالی تارا»
تصادف با تریلی داشتن خانم اسماعیلی فلج شده دست هاشو از دست داده اقای کاشی هم صورتشون چند تا بخیه خورده پاهاشون اسیب دیده و یعنی نشکسته یه کبودی بزرگه که باعث میشه سختش باشه راه رفتن و این دارو های که میگم رو برای دوتا بیمار بخرید
اگه پارتها رو دیر میذارم بدونید کار دارم واقعاً
Part: 22
𝒟𝒾𝒶𝓃𝒶
-من مامان بابام توی اون اتاق کوفتی هستن
مگه میتونم نباشم<با بعض>
رضا: عمو ارش خاله مهتاب چی شدن
-تصادف کردن
دیکه حرفی زده نشد
...
10ساعته گذشته دکتر بیرون نیومده
نه ارسلان نه مامان بابام
دکتر اومد بیرون
هجوم بردم سمتش
-چی شده اقای دکتر
دکتر: عمل سختی بود ولی خب فعلا تو کما هستن دستکاه بهشون وصل باید بشه تصادف سختی داشتن
-یعنی چی میرن کما
دکتر: حرفا هاتونو میفهمه ولی چشماشونو باز نمیتونن کنن
پس با صحبت هاتون سعی کنید خوشحالش کنید
من بدون مامان بابام نمیتونم
محراب مهدیس اومدن
-شمارو کی خبر کرده
محراب: رضا مامان بابا حالشون خوبه
-«همون حرف های دکتر گشادیم میاد بنویسم»
محراب نشست رو زمینو شروع کرد به کووبیدن سرش زمین
-داداش نکن من تورو فقط دارم تورو خدا خودتو روانی نکن
بسه بسه سرته نکن مامان بابا نارحت میشن
دکتر اومد بیرون با برانکاردی که مامان بابام روش بودن
دست مامان بابا رو گرفتمم
-مامان قول بده نری بازم برا فسنجون درست کنه بکو بخند غر بزن بابا میخواستی منو ببری کانادا یادته بابا بیدارشو خواهش میکنم
پرستار: خانم برید کنار
-دارم خود پدر مادرم صحبت میکنم فکر کن پدر مادر خودت روی برانکارده
پرستار: خانم برید کنار
محراب منو کشوند کنار
محراب: چکار میکنی
-نمیتونم خود پدر مادرم صحبت کنم
محراب اومد حرفی بزنه که دکتر ارسلان اومد بیرون
ذکتر: همراه اقای کاشی
رضا اومد حرفی بزنه
-منم چی شدع اقای دکتر
دکتر: شما چکارشونید
وای چی بگم
-نامزدشون
دکتر: اقای کاشی و خانم اسماعیلی«فامیل خیالی تارا»
تصادف با تریلی داشتن خانم اسماعیلی فلج شده دست هاشو از دست داده اقای کاشی هم صورتشون چند تا بخیه خورده پاهاشون اسیب دیده و یعنی نشکسته یه کبودی بزرگه که باعث میشه سختش باشه راه رفتن و این دارو های که میگم رو برای دوتا بیمار بخرید
اگه پارتها رو دیر میذارم بدونید کار دارم واقعاً
۵.۸k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.