ماشین زمان ....
ماشین زمان ....
پارت هفدهم
___________
....حال ملکه طی چند روز اصلا بهتر نشده بود و این باعث نگرانی همه شده بود ...یونگی باز هم با هانا ازدواج کرد و مراسمی با شکوه تر از مراسمی که با ا.ت گرفته شده بود برگزار کرد (یه اتفاق هست فلش بک میخوره فعلا صبر کنید)
ویو ا.ت
باز هم سمت اقامتگاه ملکه مادر حرکت کرد ...وارد اتاق شد و کنار ملکه مادر نشست ...ا.ت تمام این مدت کسی بود که بیشتر و بهتر از بقیه به ملکه مادر رسیدگی میکرد ... دارو های ملکه مادر رو طبق حرف های طبیب به ملکه مادر داد (ملکه مادر بیهوش و دارو رو تو دهنش میریزن)...آروم دور دهن ملکه مادر رو تمیز کرد ...
دست ملکه مادر رو گرفت و آروم لب زد
ات:مادر جون ...نیستید که وضعیت قصر رو ببینید ...البته همون بهتر این اوضاع رو نمیبینید ...مادر جون ...اگر بهتون قول نداده بودم ...تا حالا صد بار از قصر رفته بودم بیرون یا ...هر دوشون رو کشته بودم
آروم سرش رو انداخت پایین و نفس عمیقی کشید و دوباره ادامه داد
ات:فکر کنم دارم شکست میخورم اما ...تمام تلاشم رو میکنم ...از حقم دفاع میکنم و نمیزارم کسی چیزی رو کم مال منه رو بگیره...اما...اگر یه جایی دیگه نتونستم و خواستم تسلیم بشم ...از دستم ناراحت نشید ...
لبخندی زد و بلند شد...از اتاق رفت بیرون که جیهوپ جلوش در اومد
&ا.ت خبر ها رو شنیدی؟!
ات:خبر؟!...کدوم خبر؟!
&بابا چطور نشنیدی!...پادشاه کیم تهیونگ قراره همراه با برادرش کیم نامجون به طور رسمی خودشون بیان اینجا ...(خودتون برای یه کشور رو فرض کنید)
ات:اینجا؟!...چرا؟!
&مگه من پیش اونام :/
ات:خب حالا ... حداقل میدونی کی میرسند!؟
&الان جلوی دروازه های ورودی قصر هستند ...
ات:ممنونم بابت اطلاع رسانی سریعت ...
ا.ت سمت محوطه اصلی قصر رفت و با دیدن تهیونگ و نامجون که از اسب پیاده شدن لبخندی زد سمتشون حرکت کرد و بعد از احترامی که هر سه تا بهم گذاشتند ا.ت شروع کرد به حرف زدن
ات: عالیجنابان خیلی خوشحال شدم از دیدنتون ...
تهیونگ: ملکه جانگ از سری قبل که اومده بودیم انگار سلامتیتون رو به دست آوردید
*(ذهن ا.ت) اِوا اینارو قبلا دیدم؟؟...خاک به گورم چرا هیچی ازشون یادم نمیاد*
ات:(لبخند)بله درسته ...
نامجون:انگار محافظان سلطنتیتون اومدند
ا.ت برگشت با دیدن جین و جونگکوک آروم سرش رو بالا و پایین کرد
ات:بله درسته ...
ات:مایلم شما رو به یک شام عالی دعوت کنم
ته:حتما این دعوت رو میپذیریم ...
ا.ت اون ها رو به اقامتگاهشون دعوت کرد و سمت قصر ملکه مادر رفت وقتی از حال ملکه مادر مطمئن شد برگشت سمت قصر خودش که با هانا مواجه شد
ات:اینجا چیکار میکنی؟؟
&اوه بانو جانگ !....اومدم بهتون بگم که بهتره دیگه این لباس های مسخره رو از توی تنتون در بیارید
ات:چی؟!
ادامه کامنت
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#YOONGI#TAEHYUNG
پارت هفدهم
___________
....حال ملکه طی چند روز اصلا بهتر نشده بود و این باعث نگرانی همه شده بود ...یونگی باز هم با هانا ازدواج کرد و مراسمی با شکوه تر از مراسمی که با ا.ت گرفته شده بود برگزار کرد (یه اتفاق هست فلش بک میخوره فعلا صبر کنید)
ویو ا.ت
باز هم سمت اقامتگاه ملکه مادر حرکت کرد ...وارد اتاق شد و کنار ملکه مادر نشست ...ا.ت تمام این مدت کسی بود که بیشتر و بهتر از بقیه به ملکه مادر رسیدگی میکرد ... دارو های ملکه مادر رو طبق حرف های طبیب به ملکه مادر داد (ملکه مادر بیهوش و دارو رو تو دهنش میریزن)...آروم دور دهن ملکه مادر رو تمیز کرد ...
دست ملکه مادر رو گرفت و آروم لب زد
ات:مادر جون ...نیستید که وضعیت قصر رو ببینید ...البته همون بهتر این اوضاع رو نمیبینید ...مادر جون ...اگر بهتون قول نداده بودم ...تا حالا صد بار از قصر رفته بودم بیرون یا ...هر دوشون رو کشته بودم
آروم سرش رو انداخت پایین و نفس عمیقی کشید و دوباره ادامه داد
ات:فکر کنم دارم شکست میخورم اما ...تمام تلاشم رو میکنم ...از حقم دفاع میکنم و نمیزارم کسی چیزی رو کم مال منه رو بگیره...اما...اگر یه جایی دیگه نتونستم و خواستم تسلیم بشم ...از دستم ناراحت نشید ...
لبخندی زد و بلند شد...از اتاق رفت بیرون که جیهوپ جلوش در اومد
&ا.ت خبر ها رو شنیدی؟!
ات:خبر؟!...کدوم خبر؟!
&بابا چطور نشنیدی!...پادشاه کیم تهیونگ قراره همراه با برادرش کیم نامجون به طور رسمی خودشون بیان اینجا ...(خودتون برای یه کشور رو فرض کنید)
ات:اینجا؟!...چرا؟!
&مگه من پیش اونام :/
ات:خب حالا ... حداقل میدونی کی میرسند!؟
&الان جلوی دروازه های ورودی قصر هستند ...
ات:ممنونم بابت اطلاع رسانی سریعت ...
ا.ت سمت محوطه اصلی قصر رفت و با دیدن تهیونگ و نامجون که از اسب پیاده شدن لبخندی زد سمتشون حرکت کرد و بعد از احترامی که هر سه تا بهم گذاشتند ا.ت شروع کرد به حرف زدن
ات: عالیجنابان خیلی خوشحال شدم از دیدنتون ...
تهیونگ: ملکه جانگ از سری قبل که اومده بودیم انگار سلامتیتون رو به دست آوردید
*(ذهن ا.ت) اِوا اینارو قبلا دیدم؟؟...خاک به گورم چرا هیچی ازشون یادم نمیاد*
ات:(لبخند)بله درسته ...
نامجون:انگار محافظان سلطنتیتون اومدند
ا.ت برگشت با دیدن جین و جونگکوک آروم سرش رو بالا و پایین کرد
ات:بله درسته ...
ات:مایلم شما رو به یک شام عالی دعوت کنم
ته:حتما این دعوت رو میپذیریم ...
ا.ت اون ها رو به اقامتگاهشون دعوت کرد و سمت قصر ملکه مادر رفت وقتی از حال ملکه مادر مطمئن شد برگشت سمت قصر خودش که با هانا مواجه شد
ات:اینجا چیکار میکنی؟؟
&اوه بانو جانگ !....اومدم بهتون بگم که بهتره دیگه این لباس های مسخره رو از توی تنتون در بیارید
ات:چی؟!
ادامه کامنت
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#YOONGI#TAEHYUNG
۲۳.۱k
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.