اشتباه بزرگی به اسم اعتماد...
اشتباه بزرگی به اسم اعتماد...
پارت چهاردهم ...
_________
ویو ا.ت
تهیونگ هر لحظه بیشتر نفسش تنگ میشد و صورتش قرمز میشد که...
ا.ت از اتاق بیرون رفت سریع سمت اتاق سولهی رفت و در رو باز کرد
ات:سولهی ...سولهییی....
سولهی از خواب بلند شد
&چ،چیشده؟!
ات:اسپری....اسپری تنظیم کننده نفس داری؟!
&چی؟؟ برای چی ؟!
ات:داری یا نه ؟!(داد آروم)
&آ،اره دارم
ات: کجاست سولهی کجاست؟!
&تو آشپزخانه روی اپن کنار ظرف میوه ها ....
ا.ت بدو بدو از پله ها پایین رفت و اسپری رو گرفت ...سمت اتاق تهیونگ رو رفت و در رو باز کرد ...تهیونگ قفسه سینش رو گرفته بود و نفس کشیدن براش سخت تر شده بود ... ا.ت اسپری رو تو دهنش گذاشت و چند تا پشت سر هم زد که باعث شد تهیونگ بتونه یکم نفس بکشه ....آروم دست مشت شدش رو از روی قفسه سینش برداشت و محکم نفس میکشید ...
ات:خ،خوبی؟!
تهیونگ سرش رو به معنی آره بالا و پایین کرد...
ات:هوففف....
ات:نگفته بودی مشکل تنفسی داری !
_چ،چون ندارم ...فقط،فقط به ماهی حساسیت شدید دارم ...
ات:چ،چی؟! تو ...تو که گفتی از ماهی بدت میاد
_م،من به همه گفتم از م،ماهی بدم میاد ...
ات:پ،پس اون روزی که مجبوری شدی تو مدرسه ماهی بخوری ...
_بعد از خوردن ماهی سریع تر مدرسه رفتم بیرون پیش دکترم ....تا دو روز بیمارستان تحت مراقبت بودم ...
ا.ت یکی از دستش رو گذاشت رو چشماش و سرش رو پایین انداخت ...
ات: میدونستی اگر نمی آمدم مرده بودی ؟!...
تهیونگ نفس عمیقی کشید
_مهم که نیست ...هم،همونطور که برای پدر و مادرم مهم...مهم نبود
ات:درسته ازت متنفرم ...ولی نمیتونستم صبر کنم که یه انسان جلو چشمام جون بده....بعدشم مادر و پدرت...
_وقتی هفت سالم بود این موضوع رو فهمیدم...بعد از خوردن ماهی ...از نفس تنگی داشتم میمردم و مادر و پدرم فقط بهم نگاهی میکردند ...پ،پس خودم رفتم بیمارستان ...دک،دکترم از اون موقع من رو می شناسه ...
ات:بگیر بخواب ...
ا.ت از اتاق تهیونگ رفت بیرون ...
تا صبح هر از گاهی بهش سر میزد تا دوباره مشکلی براش پیش نیاد
پرش زمانی به صبح
همه دور میز صبحانه نشسته بودند و باهم صحبت میکردند و صبحانه میخوردند ...
ات:ببینم یونگی هیونگ ما کی میتونیم برگردیم به سئول ؟!
@هر وقت خودتون دوست داشتید میتونید برید سئول اما...اگر چند روز دیگه صبر کنید حداقل یکی یا دو روز دیگه با هم برمیگردیم ...
&سولهی:مگه ما هم برمیگردیم ؟!...
@اره...به نظرم بسه هرچقدر اینجا موندیم وقتشه برگردیم و کارمون رو بهتر از قبل شروع کنیم
#جیمین:کار؟!...چیکار میکنید مگه ؟!
ات:جیمین!...بهتره در این باره سوالی نپرسی
#آخه ...باشه
&ببینم ا.ت دیشب اسپری تنفس برای چی میخواستی ؟!
#اسپری ؟؟...ا.ت ؟؟
ات:آها...دیشب ...چیز مهمی نبود بهتره فراموشش کنی سولهی
&اوکی :)
ادامه کامنت
نظر یادت نره رفیق !
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JIMIN#YOONGI#SUGA##fake
پارت چهاردهم ...
_________
ویو ا.ت
تهیونگ هر لحظه بیشتر نفسش تنگ میشد و صورتش قرمز میشد که...
ا.ت از اتاق بیرون رفت سریع سمت اتاق سولهی رفت و در رو باز کرد
ات:سولهی ...سولهییی....
سولهی از خواب بلند شد
&چ،چیشده؟!
ات:اسپری....اسپری تنظیم کننده نفس داری؟!
&چی؟؟ برای چی ؟!
ات:داری یا نه ؟!(داد آروم)
&آ،اره دارم
ات: کجاست سولهی کجاست؟!
&تو آشپزخانه روی اپن کنار ظرف میوه ها ....
ا.ت بدو بدو از پله ها پایین رفت و اسپری رو گرفت ...سمت اتاق تهیونگ رو رفت و در رو باز کرد ...تهیونگ قفسه سینش رو گرفته بود و نفس کشیدن براش سخت تر شده بود ... ا.ت اسپری رو تو دهنش گذاشت و چند تا پشت سر هم زد که باعث شد تهیونگ بتونه یکم نفس بکشه ....آروم دست مشت شدش رو از روی قفسه سینش برداشت و محکم نفس میکشید ...
ات:خ،خوبی؟!
تهیونگ سرش رو به معنی آره بالا و پایین کرد...
ات:هوففف....
ات:نگفته بودی مشکل تنفسی داری !
_چ،چون ندارم ...فقط،فقط به ماهی حساسیت شدید دارم ...
ات:چ،چی؟! تو ...تو که گفتی از ماهی بدت میاد
_م،من به همه گفتم از م،ماهی بدم میاد ...
ات:پ،پس اون روزی که مجبوری شدی تو مدرسه ماهی بخوری ...
_بعد از خوردن ماهی سریع تر مدرسه رفتم بیرون پیش دکترم ....تا دو روز بیمارستان تحت مراقبت بودم ...
ا.ت یکی از دستش رو گذاشت رو چشماش و سرش رو پایین انداخت ...
ات: میدونستی اگر نمی آمدم مرده بودی ؟!...
تهیونگ نفس عمیقی کشید
_مهم که نیست ...هم،همونطور که برای پدر و مادرم مهم...مهم نبود
ات:درسته ازت متنفرم ...ولی نمیتونستم صبر کنم که یه انسان جلو چشمام جون بده....بعدشم مادر و پدرت...
_وقتی هفت سالم بود این موضوع رو فهمیدم...بعد از خوردن ماهی ...از نفس تنگی داشتم میمردم و مادر و پدرم فقط بهم نگاهی میکردند ...پ،پس خودم رفتم بیمارستان ...دک،دکترم از اون موقع من رو می شناسه ...
ات:بگیر بخواب ...
ا.ت از اتاق تهیونگ رفت بیرون ...
تا صبح هر از گاهی بهش سر میزد تا دوباره مشکلی براش پیش نیاد
پرش زمانی به صبح
همه دور میز صبحانه نشسته بودند و باهم صحبت میکردند و صبحانه میخوردند ...
ات:ببینم یونگی هیونگ ما کی میتونیم برگردیم به سئول ؟!
@هر وقت خودتون دوست داشتید میتونید برید سئول اما...اگر چند روز دیگه صبر کنید حداقل یکی یا دو روز دیگه با هم برمیگردیم ...
&سولهی:مگه ما هم برمیگردیم ؟!...
@اره...به نظرم بسه هرچقدر اینجا موندیم وقتشه برگردیم و کارمون رو بهتر از قبل شروع کنیم
#جیمین:کار؟!...چیکار میکنید مگه ؟!
ات:جیمین!...بهتره در این باره سوالی نپرسی
#آخه ...باشه
&ببینم ا.ت دیشب اسپری تنفس برای چی میخواستی ؟!
#اسپری ؟؟...ا.ت ؟؟
ات:آها...دیشب ...چیز مهمی نبود بهتره فراموشش کنی سولهی
&اوکی :)
ادامه کامنت
نظر یادت نره رفیق !
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#JIMIN#YOONGI#SUGA##fake
۱۶.۱k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.