True love or fear
True love or fear
Part 17
دوباره گول چشماشو خوردم
جیمین راست میگفت اون با چشماش همرو مجذوب خودش میکنه
بعد چند دقیقه ازم فاصله گرفت
و در گوشم گفت تو اتاق
منتظرتم
و رفت
وسایل رو جمع کردم و گذاشتم تو کمد
خیلی خسته بودم
انگار تمام انرژیمو از وجودم گرفته بودن
حس سردرد عجیبی داشتم
سعی کردم خودمو جمع و جور کنم
از سالن خارج شدم
وارد راهرو شدم و به سمت اتاق جونگ کوک قدم برداشتم
رسیدم پشت در
نفس عمیقی کشیدم و در زدم
جونگ کوک:بیا تو
من:اروم درو باز کردم و رفتم تو
جونگ کوک رو تخت دراز کشیده بود وبا دستاش چشماشو پوشونده بود
جونگ کوک:پوزخندی زد و گفت... نکنه باید بدرقت کنم تا بیای؟
من:از این حرفش خندم گرفت
نیازی نیست ...
موهامو باز کردم و رفتم رو تخت و دراز کشیدم
و چشمام بستم
بعد چند دقیقه دستای یه نفر دور کمرم حلقه شد
میدونستم جونگ کوک دستمو گذاشتم رو دستش
که انگشتاش تو دستش حلقه کرد
خودمو تو بغلش جا کردم
خیلی عجیبه اون حس ترسی که ازش داشتم حالا تبدیل شده بود به عشق
حس عجیبی بود تو بغلش .. احساس میکردم تمام گرمای وجودش داره بهم منتقل میشه
این جونگ کوک الان با پسری که چند ساعت پیش دیدم فرق داشت
دلم میخواست صدای قلبشو بشنوم
اروم چرخیدم و سرمو گذاشتم رو سینش
میتونستم به وضوح صدای تپشای قلبشو بشنوم
یعنی این همون پسری بود که همه مردم ازش میترسن؟
Part 17
دوباره گول چشماشو خوردم
جیمین راست میگفت اون با چشماش همرو مجذوب خودش میکنه
بعد چند دقیقه ازم فاصله گرفت
و در گوشم گفت تو اتاق
منتظرتم
و رفت
وسایل رو جمع کردم و گذاشتم تو کمد
خیلی خسته بودم
انگار تمام انرژیمو از وجودم گرفته بودن
حس سردرد عجیبی داشتم
سعی کردم خودمو جمع و جور کنم
از سالن خارج شدم
وارد راهرو شدم و به سمت اتاق جونگ کوک قدم برداشتم
رسیدم پشت در
نفس عمیقی کشیدم و در زدم
جونگ کوک:بیا تو
من:اروم درو باز کردم و رفتم تو
جونگ کوک رو تخت دراز کشیده بود وبا دستاش چشماشو پوشونده بود
جونگ کوک:پوزخندی زد و گفت... نکنه باید بدرقت کنم تا بیای؟
من:از این حرفش خندم گرفت
نیازی نیست ...
موهامو باز کردم و رفتم رو تخت و دراز کشیدم
و چشمام بستم
بعد چند دقیقه دستای یه نفر دور کمرم حلقه شد
میدونستم جونگ کوک دستمو گذاشتم رو دستش
که انگشتاش تو دستش حلقه کرد
خودمو تو بغلش جا کردم
خیلی عجیبه اون حس ترسی که ازش داشتم حالا تبدیل شده بود به عشق
حس عجیبی بود تو بغلش .. احساس میکردم تمام گرمای وجودش داره بهم منتقل میشه
این جونگ کوک الان با پسری که چند ساعت پیش دیدم فرق داشت
دلم میخواست صدای قلبشو بشنوم
اروم چرخیدم و سرمو گذاشتم رو سینش
میتونستم به وضوح صدای تپشای قلبشو بشنوم
یعنی این همون پسری بود که همه مردم ازش میترسن؟
۲۶.۰k
۱۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.