رمان دورترین نزدیک
#پارت_۱۸۵
بازم چیزی جلومومیگیره ک ب آینده دو نفره فک کنم اما همین ک پیشمه و دوسم داره کافیه
ملیس و که دیدم درد واقعی و فهمیدم!
خوبه رامین تازه چندروزه رفته ملیسا انگار چند ساله ندیدتش بغض کرده بود اون لباس هویجی و ارایششم نمیتونست غم چشاشو پنهون کنه رفتم بغلش کردم
_چطوری عزیزم
ملیس:چطور باشم ترانه خیلی دوسش دارم
_اروم باش عزیزم تموم میشه میاد خب
ملیس: مامان گیر داده برم باهاش چون از دهنم در رفت ماهور میره ماموریت کاری گفت پس توهم تنها نمونی اینجا
_هووف میگذره اینم مث اینکه هنوز خیلی زوده بگم تموم شد همه مون خوشحالیم دلشوره دارم میترسم!
ملیس: توهم میری باهاش
_اره
ملیس: مراقبش باش درسته ی ذره خودخواه میزنه اما درواقع اصلا مراقب خودش نیست
_میدونم
ماهور اومد ملیسو بغل کرد
+ملیس من چطوره هوم؟ چرا پکری؟!
ملیس: دلم تنگ میشه برا همه
+خواهر خوشگلم ماهم دلمون تنگ میشه برات
ملیس سرشو گذاشت رو شونه ماهور
سامان و فاطینا چقدر ناز شده بودن
_بسه حالمو نگیرین بریم پیش بچه ها
ملیس:جای رامینو بهارو سپنتا خالیه
_بریم پیش بچه ها سر ویدیو کال سلامت
گوشیمو در اوردم زنگ زدم به رامین دیر جواب داد
_به اقا رامین چشممون به جمال شما روشن شد
رامین: اخ دلم تنگ شده براتون وسط مراسمید؟
_اره بزار موقع عقده میخام شاهد این لحظه باشی
دوربین عقبو زدم بهارو سپنتام دورادور بصورت مجازی میدیدن ماجرا رو بله رو گه گفتن امضاء شونو زدن رفتم یه گوشه ملیسو ماهورم اومدن گوشیو گرفتم رو ب خودمون
+داداش چطوری؟
رامین عطسه میکرد
ملیسا:چته رامین
رامین:خوبم ، یکم اب و هوام عوض شده سرماخوردم فک کنم
_مراقب خودت باش
رامین: هستم! چخبرا کی میرید شما؟
+پس فردا
ملیسا: منم منتظرم اینا برن
رامین:نمیدونم تا پس فردا حداقل بتونم بیام یا نه! اگه بیامم باز مجبورم برگردم کلی کارا بهم ریخته
+همیشه خودتو رسوندی! یدفعه م نیای نمیزارم پای بی معرفتیت
رامین: میدونم رفیق! امیداورم یکم حل شه اوضاع مراقب خودتو ترانه باش
ماهور سر تکون داد فاطینا و سامی اومدن سمتون داشتن با بهار اینا حرف میزدن آی پدو از فاطینا گرفتمو باهمون ب رامین زنگ زدم اونام همو ببینن
_ما از الان دلمون تنگ شده
بهار:ما بیشتر
سپنتا: خیلی جای خالیم احساس میشه میدونم
_اره دلتنگ مسخره بازیاتیم
سپنتا: دستت دردنکنه دیگه همه چیزو یادت رفته جز همین
خندیدم
بچه ها باهاشون حرف میزدن برگشتم طرف زوج امشبمون
با عشق نگاشون کردم
_ خیلی فعال بودین امیداورم در امر بچه م فعال باشید
سامیو بغل کردم
_مبارک باشه خیلی خوشحال شدم براتون
سامی چشمکی زد: ان شاءالله عروسی تو!
فاطینارم بغل کردم
_دختر مهربون هم تو هم سامی عاشقتونم مرسی بخاطرهمه چی...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #جذاب #شیک #هنری #زیبا
بازم چیزی جلومومیگیره ک ب آینده دو نفره فک کنم اما همین ک پیشمه و دوسم داره کافیه
ملیس و که دیدم درد واقعی و فهمیدم!
خوبه رامین تازه چندروزه رفته ملیسا انگار چند ساله ندیدتش بغض کرده بود اون لباس هویجی و ارایششم نمیتونست غم چشاشو پنهون کنه رفتم بغلش کردم
_چطوری عزیزم
ملیس:چطور باشم ترانه خیلی دوسش دارم
_اروم باش عزیزم تموم میشه میاد خب
ملیس: مامان گیر داده برم باهاش چون از دهنم در رفت ماهور میره ماموریت کاری گفت پس توهم تنها نمونی اینجا
_هووف میگذره اینم مث اینکه هنوز خیلی زوده بگم تموم شد همه مون خوشحالیم دلشوره دارم میترسم!
ملیس: توهم میری باهاش
_اره
ملیس: مراقبش باش درسته ی ذره خودخواه میزنه اما درواقع اصلا مراقب خودش نیست
_میدونم
ماهور اومد ملیسو بغل کرد
+ملیس من چطوره هوم؟ چرا پکری؟!
ملیس: دلم تنگ میشه برا همه
+خواهر خوشگلم ماهم دلمون تنگ میشه برات
ملیس سرشو گذاشت رو شونه ماهور
سامان و فاطینا چقدر ناز شده بودن
_بسه حالمو نگیرین بریم پیش بچه ها
ملیس:جای رامینو بهارو سپنتا خالیه
_بریم پیش بچه ها سر ویدیو کال سلامت
گوشیمو در اوردم زنگ زدم به رامین دیر جواب داد
_به اقا رامین چشممون به جمال شما روشن شد
رامین: اخ دلم تنگ شده براتون وسط مراسمید؟
_اره بزار موقع عقده میخام شاهد این لحظه باشی
دوربین عقبو زدم بهارو سپنتام دورادور بصورت مجازی میدیدن ماجرا رو بله رو گه گفتن امضاء شونو زدن رفتم یه گوشه ملیسو ماهورم اومدن گوشیو گرفتم رو ب خودمون
+داداش چطوری؟
رامین عطسه میکرد
ملیسا:چته رامین
رامین:خوبم ، یکم اب و هوام عوض شده سرماخوردم فک کنم
_مراقب خودت باش
رامین: هستم! چخبرا کی میرید شما؟
+پس فردا
ملیسا: منم منتظرم اینا برن
رامین:نمیدونم تا پس فردا حداقل بتونم بیام یا نه! اگه بیامم باز مجبورم برگردم کلی کارا بهم ریخته
+همیشه خودتو رسوندی! یدفعه م نیای نمیزارم پای بی معرفتیت
رامین: میدونم رفیق! امیداورم یکم حل شه اوضاع مراقب خودتو ترانه باش
ماهور سر تکون داد فاطینا و سامی اومدن سمتون داشتن با بهار اینا حرف میزدن آی پدو از فاطینا گرفتمو باهمون ب رامین زنگ زدم اونام همو ببینن
_ما از الان دلمون تنگ شده
بهار:ما بیشتر
سپنتا: خیلی جای خالیم احساس میشه میدونم
_اره دلتنگ مسخره بازیاتیم
سپنتا: دستت دردنکنه دیگه همه چیزو یادت رفته جز همین
خندیدم
بچه ها باهاشون حرف میزدن برگشتم طرف زوج امشبمون
با عشق نگاشون کردم
_ خیلی فعال بودین امیداورم در امر بچه م فعال باشید
سامیو بغل کردم
_مبارک باشه خیلی خوشحال شدم براتون
سامی چشمکی زد: ان شاءالله عروسی تو!
فاطینارم بغل کردم
_دختر مهربون هم تو هم سامی عاشقتونم مرسی بخاطرهمه چی...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #جذاب #شیک #هنری #زیبا
۷۶.۲k
۰۶ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.