رمان دورترین نزدیک
#پارت_۱۸۴
دستمو بردم لای موهاش چند مین بعد کشیدم تو بغلش منو محکم به خودش فشار میداد
_خفه شدم
+خوبه که، اصا باید حل شیم تو تن هم
_دوست دارم!
+معتادتم تو دلیِ من
*
بیست روزم گذشت!
اتفاقا پشت سرهم سامی رفته بود خواستگاری فاطینا، رامینم شمال بود برای کارش ملیسم معطل عروسی سامی بود که بره همه مون به نحوی اماده رفتن بودیم!
این بیست روزه از جاگذاری ردیابو میکرفون و کار با اسلحه گرفته تا فنای ساده و... یاد گرفتیم رادوین موقع کار بدحور جدی میشد اما خب شوخیم داشتیم برا شلیک دستم میلرزید ماهور دستمو گرفت رادوین گف جمع کنید بساط تونو محل تمرینو نکیند فضای دونفره! خندم گرف از روز اول غر میزد تا الان...
دو روز بعد عروسی سامی بودو پنج روز بعد سفر ما به کانادا
از رادوینو روشنک خداحافظی کردیم برگشتیم خونه چقدر دلم برا خونه تنگ شده بود...
_میگم خونه توعه ها ولی من دلم بیشتر براش تنگ شده
+خونه من نیست مال توعه!
لبخندی زدم و مانتومو دراوردم چقد گرم بود هوا ماهور داشت میرفت بالا
_کجا؟
+حموم
_بشین ی چیزی بیارم بخوری بعد...
خریدارم بردم با خودم
اومد تو آشپزخونه نشست یه لیموناد خنک بهش دادم
_گرسنه ت نیست؟
+نه بعد میخورم
بلند شد که بره حموم رفتم بالا و وسایل ماهورم بردم
اومد بیرون که آماده شه منم یه لباس طلایی براق پوشیدم که از پشتش پارچه بودو جلوش کوتاه تر از پشت و تا بالای زانو حالت دامنشم یکم پف دار بود و استینای توری موهامو جمع کردم سایه طلایی و ی خط چشم و رژ لبم حوصله آرایشگاهو نداشتم کارمو بلد بودم
مانتو و کیفمو برداشتم رفتم سمت اتاق ماهور بدون در زدن درو باز کردم
آماده بود کت و شلوار خاکی رنگ پوشیده بود و با گوشیش ور میرف
رفتم کنارش
_ خب؟
نگاشو از گوشیش گرفت
+مث همیشه فوق العاده زیبا
_مرسی آقای خوشتبپ
گونمو بوسید
+خیلی بهت میاد
با لبخندبهش نگا کردم
_بریم؟
+اره یکم دیگه بمونیم فک نکنم بعدش بخوام جایی برم!
دستامو بردم بالا
_من فرار
اونم با لبخند دنبالم اومد
+چ فرار کردنی اول اخرش مال منی
_فعلا باید فرار کرد حداقل به عروسی برسم
از پشت بغلم کرد
+الان ب عروسیم نمیرسی!
پکر از رو شونه نگاش کردم
_ماهور
+جانم
_دیر شد
+باشه بریم
سوار ماشین شدیمو ب سمت تالاری که قرار بود عروسی سامیو فاطینا برگزار شه رفتیم باورم نمیشد تو یه ماه تصمیم به ازدواج گرفتن اونم حالا که سپنتا و بهار احتمالا تا 6-7ماه دیگه نیستن اینجا خب اینام نمیتونن صبر کنن
کلی خوشحالم سروسامون گرفتن موند رامینو ملیس!وخودمون!خودمون؟!
تصور ازدواج باماهور!خیلی رویایه شیرینیه اما باوجوداعتراف ماهور ب دوست داشتنم بازم نمیتونم بهش فکر کنم ...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #هنری #شیک #جذاب
دستمو بردم لای موهاش چند مین بعد کشیدم تو بغلش منو محکم به خودش فشار میداد
_خفه شدم
+خوبه که، اصا باید حل شیم تو تن هم
_دوست دارم!
+معتادتم تو دلیِ من
*
بیست روزم گذشت!
اتفاقا پشت سرهم سامی رفته بود خواستگاری فاطینا، رامینم شمال بود برای کارش ملیسم معطل عروسی سامی بود که بره همه مون به نحوی اماده رفتن بودیم!
این بیست روزه از جاگذاری ردیابو میکرفون و کار با اسلحه گرفته تا فنای ساده و... یاد گرفتیم رادوین موقع کار بدحور جدی میشد اما خب شوخیم داشتیم برا شلیک دستم میلرزید ماهور دستمو گرفت رادوین گف جمع کنید بساط تونو محل تمرینو نکیند فضای دونفره! خندم گرف از روز اول غر میزد تا الان...
دو روز بعد عروسی سامی بودو پنج روز بعد سفر ما به کانادا
از رادوینو روشنک خداحافظی کردیم برگشتیم خونه چقدر دلم برا خونه تنگ شده بود...
_میگم خونه توعه ها ولی من دلم بیشتر براش تنگ شده
+خونه من نیست مال توعه!
لبخندی زدم و مانتومو دراوردم چقد گرم بود هوا ماهور داشت میرفت بالا
_کجا؟
+حموم
_بشین ی چیزی بیارم بخوری بعد...
خریدارم بردم با خودم
اومد تو آشپزخونه نشست یه لیموناد خنک بهش دادم
_گرسنه ت نیست؟
+نه بعد میخورم
بلند شد که بره حموم رفتم بالا و وسایل ماهورم بردم
اومد بیرون که آماده شه منم یه لباس طلایی براق پوشیدم که از پشتش پارچه بودو جلوش کوتاه تر از پشت و تا بالای زانو حالت دامنشم یکم پف دار بود و استینای توری موهامو جمع کردم سایه طلایی و ی خط چشم و رژ لبم حوصله آرایشگاهو نداشتم کارمو بلد بودم
مانتو و کیفمو برداشتم رفتم سمت اتاق ماهور بدون در زدن درو باز کردم
آماده بود کت و شلوار خاکی رنگ پوشیده بود و با گوشیش ور میرف
رفتم کنارش
_ خب؟
نگاشو از گوشیش گرفت
+مث همیشه فوق العاده زیبا
_مرسی آقای خوشتبپ
گونمو بوسید
+خیلی بهت میاد
با لبخندبهش نگا کردم
_بریم؟
+اره یکم دیگه بمونیم فک نکنم بعدش بخوام جایی برم!
دستامو بردم بالا
_من فرار
اونم با لبخند دنبالم اومد
+چ فرار کردنی اول اخرش مال منی
_فعلا باید فرار کرد حداقل به عروسی برسم
از پشت بغلم کرد
+الان ب عروسیم نمیرسی!
پکر از رو شونه نگاش کردم
_ماهور
+جانم
_دیر شد
+باشه بریم
سوار ماشین شدیمو ب سمت تالاری که قرار بود عروسی سامیو فاطینا برگزار شه رفتیم باورم نمیشد تو یه ماه تصمیم به ازدواج گرفتن اونم حالا که سپنتا و بهار احتمالا تا 6-7ماه دیگه نیستن اینجا خب اینام نمیتونن صبر کنن
کلی خوشحالم سروسامون گرفتن موند رامینو ملیس!وخودمون!خودمون؟!
تصور ازدواج باماهور!خیلی رویایه شیرینیه اما باوجوداعتراف ماهور ب دوست داشتنم بازم نمیتونم بهش فکر کنم ...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #هنری #شیک #جذاب
۷.۸k
۰۶ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.