رمان دورترین نزدیک
#پارت_۱۸۳
+ترانه کم کم رو میکنی! دیگه چیا بلدی؟
رادوین: خب از بچگی عاشق مهندسی و کلا به لطف سما خانوم مادرش ی روز بیکار نبود دخترمون همه چی بلده!
_خوب یادته! چی میخوری؟
رادوین:اره ، من هوس آبگوشت کردم!
روشنک: ترانه اینو بیخی یچی میگیم بیارن!
_نه دوسدارم خودم ماهورم نمیذارم غذای بیرون بخوره اکثرا خودم اشپری میکنم!
روشنک: ی خانوم ایده ال برا ازدواج
با لبخند رفتیم آشپزخونه و دست بکار شدیم...
شاممونو که خوردیم نشستیم بیشتر باهم حرف زدیم
_میگم شیدا خودش خلافکاره؟ یا مثلا ی پوششه و کسی پشتشه؟
رادوین: قطعا باید یکی باشه!
_خب
رادوین: خیلی سعی کردم دسترسی پیدا کنم بهشون! فقط اینو میدونستم از دوستام اونور شنیدم که شیدا دستش تو کاره ولی معلوم نیست رئیس یا همکاراش کین! وقتی شنیدم پرواز داشته برا تهران خیلی ذوق کردم تعقیبش کردیم تا شرکت ماهور این ماموریت خیلی مهمه برام برای جایگاهم تو اداره! خلاصه سر این شوخی ندارم واقعا
+اره تو اصلا شوخی نداری
رادوین: ماهور جدا از همه چی برام مهمه کمکتون کنم وظیفه منه و دنیزم برام عزیزه و کارمم مهمه پس ی دلیل نیست فقط
روشنک: اینبار جدیه!
نمیدونم چی میشه و چی پیش میاد اما روزای سختی در پیشه! اولین باریه ماموریت خارج از کشور داریم اونم بزرگترین ماموریت منو رادوینه
امیدوارم موفق بشیم! خیلی چیزا میشه خیلی بی رحمن و نمیدونیم چی در انتظار ماست! یعنی باید آمادگی هر چیزیو داشته باشیم سخت میشه همه چی! الان میدونم انقد آدم دورو برتون هست که نذارن ماهور بدبخت بشه و بتونید بزنید زیر قرار داد مام کمکتون میکنیم اما ما هدفمون از بین بردن کامل اون باند خلافه از ریشه حل شه بهتره! شاید بعد بخوان بلایی سرتون بیارن ولی بازم اگه نمیخواید میتونید بیخیالش بشید
+ما که قبول کردیم تا اخرشم میریم
رادوین: خوبه
_اره درسته ماهور ی ذره تند میره گاهی ولی رادوین خب سرب سرش نزار و مطمئن باش هرکاری از دستش بر بیاد انجام میده
رادوین: کی من؟ ن با دنیز من خیلیم خوشم میاد از این پسر شوخی میکنم باهتون ب دل نگیرید
روشنک: اره دوستیم همه مون و قراره یه چندماه سخت بگذرونیم باهم
+باشه
_خیلی وقته ازدواج کردین؟
روشنک:دو سالی میشه
_خوشبخت باشین
روشنک: مرسی و همچنین
لبخندی بهش زدم
رادوین بلند شد داشت میرفت دستشو گذاشت رو شونه ماهور: ببخشید! الانم برید استراحت کنید فردا کلی کار داریم!
روشنک شب بخیری گفت و رفتن تو یکی از اتاقا
_ خوبی عشقم؟
+تو که پیشمی چرا خوب نباشم
_قیافت درهمه اخموجان
+یکم خستم همین
_بریم بخابیم
بلند شدم دستشو گرفتم رفتیم تو اتاق
لباسمو در اوردم
ماهور دراز کشید رو تخت رفتم سمتش روی شقیقشو بوسیدم...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #زیبا #جذاب #شیک #هنری
+ترانه کم کم رو میکنی! دیگه چیا بلدی؟
رادوین: خب از بچگی عاشق مهندسی و کلا به لطف سما خانوم مادرش ی روز بیکار نبود دخترمون همه چی بلده!
_خوب یادته! چی میخوری؟
رادوین:اره ، من هوس آبگوشت کردم!
روشنک: ترانه اینو بیخی یچی میگیم بیارن!
_نه دوسدارم خودم ماهورم نمیذارم غذای بیرون بخوره اکثرا خودم اشپری میکنم!
روشنک: ی خانوم ایده ال برا ازدواج
با لبخند رفتیم آشپزخونه و دست بکار شدیم...
شاممونو که خوردیم نشستیم بیشتر باهم حرف زدیم
_میگم شیدا خودش خلافکاره؟ یا مثلا ی پوششه و کسی پشتشه؟
رادوین: قطعا باید یکی باشه!
_خب
رادوین: خیلی سعی کردم دسترسی پیدا کنم بهشون! فقط اینو میدونستم از دوستام اونور شنیدم که شیدا دستش تو کاره ولی معلوم نیست رئیس یا همکاراش کین! وقتی شنیدم پرواز داشته برا تهران خیلی ذوق کردم تعقیبش کردیم تا شرکت ماهور این ماموریت خیلی مهمه برام برای جایگاهم تو اداره! خلاصه سر این شوخی ندارم واقعا
+اره تو اصلا شوخی نداری
رادوین: ماهور جدا از همه چی برام مهمه کمکتون کنم وظیفه منه و دنیزم برام عزیزه و کارمم مهمه پس ی دلیل نیست فقط
روشنک: اینبار جدیه!
نمیدونم چی میشه و چی پیش میاد اما روزای سختی در پیشه! اولین باریه ماموریت خارج از کشور داریم اونم بزرگترین ماموریت منو رادوینه
امیدوارم موفق بشیم! خیلی چیزا میشه خیلی بی رحمن و نمیدونیم چی در انتظار ماست! یعنی باید آمادگی هر چیزیو داشته باشیم سخت میشه همه چی! الان میدونم انقد آدم دورو برتون هست که نذارن ماهور بدبخت بشه و بتونید بزنید زیر قرار داد مام کمکتون میکنیم اما ما هدفمون از بین بردن کامل اون باند خلافه از ریشه حل شه بهتره! شاید بعد بخوان بلایی سرتون بیارن ولی بازم اگه نمیخواید میتونید بیخیالش بشید
+ما که قبول کردیم تا اخرشم میریم
رادوین: خوبه
_اره درسته ماهور ی ذره تند میره گاهی ولی رادوین خب سرب سرش نزار و مطمئن باش هرکاری از دستش بر بیاد انجام میده
رادوین: کی من؟ ن با دنیز من خیلیم خوشم میاد از این پسر شوخی میکنم باهتون ب دل نگیرید
روشنک: اره دوستیم همه مون و قراره یه چندماه سخت بگذرونیم باهم
+باشه
_خیلی وقته ازدواج کردین؟
روشنک:دو سالی میشه
_خوشبخت باشین
روشنک: مرسی و همچنین
لبخندی بهش زدم
رادوین بلند شد داشت میرفت دستشو گذاشت رو شونه ماهور: ببخشید! الانم برید استراحت کنید فردا کلی کار داریم!
روشنک شب بخیری گفت و رفتن تو یکی از اتاقا
_ خوبی عشقم؟
+تو که پیشمی چرا خوب نباشم
_قیافت درهمه اخموجان
+یکم خستم همین
_بریم بخابیم
بلند شدم دستشو گرفتم رفتیم تو اتاق
لباسمو در اوردم
ماهور دراز کشید رو تخت رفتم سمتش روی شقیقشو بوسیدم...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #زیبا #جذاب #شیک #هنری
۵۸.۵k
۰۶ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.