دلم میخواهد کوله ای بردارمو از اینجا به جایی دور سفر کنم

دلم میخواهد کوله ای بردارمو از اینجا به جایی دور سفر کنم ؛ جایی که هیچکس از وجود آن حتی ، اطلاعی نداشته باشد..سفر کنمو از این انسان ها که تفاوتی با هیولا ها ندارند فرار کنم . دلم نمیخواهد به چشمانشان نگاه کنم ، افکارشان ؛ زیادی از حد کثیف‌است.. گویی واقعا در وجودشان گرگی اند در لباس بره..¡ اما این درد دارد...چرا نمیتوانند مهربان باشند؟ مگر مهربان بودند خرج دارد..
دیدگاه ها (۴)

حالم از این انسان های الکی خوش بهم میخورد ؛ همان کسانی که اد...

احساس میکردم به جای کشیدن سیگار هایش مَردُمَش را نخ به نخ می...

دیگر حتی حوصله‌ی فریاد های بی‌صدایم را نیز ندارم..تنها ؛ دلم...

چشمانش غم داشتند ؛ غم...نه..فریاد میزنند ، خودش سکوت اختیار ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط