چشمانش غم داشتند ؛ غم...
چشمانش غم داشتند ؛ غم...
نه..فریاد میزنند ، خودش سکوت اختیار کرده بود ولی به هنگام نگاه کردن به دو چشم پاکَش ، درد میدیدم..درد...دلم میخواست برایش اشک بریزم ، آنقدری که در اقیانوس ریز قطره های غمم ، پارو بزند ؛ دلم میخواست درآغوش بگیرمش و..از او طلب بخشش کنم..
کاش از همان ابتدا به وجود نمیآمدم ، شاید اینگونه ، به جای نفس کشیدن ، که حال حتی آن را هم کم و بیش در اختیار دارد ، زندگی میکرد..¡}
نه..فریاد میزنند ، خودش سکوت اختیار کرده بود ولی به هنگام نگاه کردن به دو چشم پاکَش ، درد میدیدم..درد...دلم میخواست برایش اشک بریزم ، آنقدری که در اقیانوس ریز قطره های غمم ، پارو بزند ؛ دلم میخواست درآغوش بگیرمش و..از او طلب بخشش کنم..
کاش از همان ابتدا به وجود نمیآمدم ، شاید اینگونه ، به جای نفس کشیدن ، که حال حتی آن را هم کم و بیش در اختیار دارد ، زندگی میکرد..¡}
۲۸۵
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.