رمان پسر عموی من

رمان پسر عموی من ¹⁶
دیانا:نه ارسلان تروخدا
ارسلان:اخه دفعه دومته درد نداره که کوچولو قول میدم اروم انجامش بدم
دیانا:ولی اخهه
ارسلان:هیش دیگه خوش میگذره
دیانا:باشه قول دادی درد نداشته باشه ها
ارسلان:باشه
دیانا:پس وایسا لباسمو دربیارم ارایشمم بشورم
ارسلان:باشه عشقم بیا کمکت کنم
دیانا:باشه
اروم نشستم رو پاش زیپ لباسمو کشید پایین لباسمو دراوردم لباس تو خونه پوشیدم رفتم ارایشمو پاک کردم
دیانا:هوف صورتم هوا خورددد
ارسلان:زیبا تر شدی
دیانا:خندیدم ولی که من کاری رو صورتم انجام ندادم
ارسلان:میدونم تو همینجوریش بدون ارایش زیبایی ارایش نمیخوایی
دیانا:مرسیی
ارسلان:راستی گفتی چند سالت بود؟
دیانا:16
ارسلان:عه به من گفتن که ۱۳
دیانا:واقعاا؟
ارسلان:اوهم
دیانا:نه ۱۶ سالمه
ارسلان:خوبه بازم ۲۰ سالت شد دیگه اقدام میکنیم واسه بچه
دیانا:ایش یکم زود،نیست؟
ارسلان:باشه هرچی تو بگی
دیانا:میگم ارسلان جوننم
ارسلان:جونم
دیانا:الان حال س.کس ندارم میشه بعدا؟
ارسلان:اره حتما عزیزم بغلش کردم
وبه خواب فرو رفتیم
ادامه دارد...
دیدگاه ها (۰)

رمان پسر عموی من¹⁷*صبح**از زبون ارسلان*از خواب بیدار شدم دید...

رمان پسر عموی من¹⁸ارسلان:چه عجب دختر کوچولوم منو دوست داره؟د...

رمان پسر عموی من ¹⁵دیانا:چجوری نکنمارسلان:مثلا تو امشب عروسی...

رمان پسر عموی من ¹⁴مهگل:تو الان سر من داد زدیی؟ارسلان:اره چو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط