رمان پسر عموی من

رمان پسر عموی من ¹⁴
مهگل:تو الان سر من داد زدیی؟
ارسلان:اره چون رفتارات بچگونس الانم برو توی ماشین دیگه ای بشین چون دلم نمیخاد دعوامون بشه
دیانا:ارسلان اشتباه من بود که من زنت شدم الانم میتونید خودتون بچه بیارید پیاده شدم رفتم سمت خونه
ارسلان:راحت شدیی؟ زندگیمو بهم زدی؟
مهگل:زندگیه تو منممم نه اون جنده کوچولو
ارسلان:زدم تو گوشش گمشو پایییننن
مهگل:زدم زیر گریه زفتم پایین
ارسلان:رفتم دنبالش در خونه عمو دیانا کوششش
دیانااااا
دیانا:چیه چی میخوایی برووو
ارسلان:دیانام تروخدا عروسیمونو بهم نریز بیا بریم عروسی رو برگذار کنیم من اون مهگلو درست میکنم
دیانا:نمبخامم باگریه
ارسلان:دیانا بیا بریم دیگه تروخدا اذیتم نکن
دیانا:ولم کن نمیخامم
ارسلان:دستشو گرفتم بردم تو ماشین
دیانا:ولم کن بزار برم
ارسلان:هیش رفتم دسته گل خریدم بفرما
دیانا:اروم ازش گرفتم
ارسلان:عشقم میشه اینجوری نکنی؟
دیدگاه ها (۷)

رمان پسر عموی من ¹⁵دیانا:چجوری نکنمارسلان:مثلا تو امشب عروسی...

رمان پسر عموی من ¹⁶دیانا:نه ارسلان تروخداارسلان:اخه دفعه دوم...

رمان پسرعموی من¹³*شب عروسی*امشب عروسیمون بود من خیلی ناراحت ...

رمان پسرعموی من¹² دیانا:چجوری اروم باشم وقتی تو منو دوست ندا...

رمان بغلی من پارت ۱۱۸و۱۱۹و۱۲۰ارسلان: چه زشته ای داره دیانا: ...

رمان بغلی من پارت ۱۱۵و۱۱۶و۱۱۷ارسلان :یه روز نشده ناز میشیدیا...

رمان بغلی منپارت ۱۲۹و۱۳۰ ارسلان: یه لحظه احساس کردم قلبم نمی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط