بیا ای همگناه من در این برزخ

بیا ای همگناه من در این برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ
به دیدارم بیا ای همگناه ای مهربان با من
که اینا زود می پوشاند رو در خواب های بی گناهی ها
و من می مانم و بیداد و بی خوابی
در این ایوان سرپوشیده متروک
شب افتاده ست و در تالاب من دیری ست
که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی ها، پرستوها
بیا امشب که بس تاریک و تنهایم
بیا ای روشنی ، اما بپوشان روی
که می ترسم ترا خورشید پندارند
و می ترسم همه از خواب برخیزند
و می ترسم که چشم از خواب بردارند
نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را
نمی خواهم بداند هیچ کس ما را
نمی خواهم بفهمانند بیدارند
شب افتاده ست و من تنها و تاریکم
و در ایوان و در تالاب من دیریست در خوابند
پرستوها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی

بیا ای مهربان با من
بیا ای یاد مهتابی
بیا امشب که بس تاریک و تنهایم
دیدگاه ها (۱۹)

از سکوت که میترسم...همه ساکت میشوند از صدا که میترسم... هم...

عاشقی ها میکند دل، گرچه میداند که غم لحظه لحظه از برايش نو...

برای تو می نویسم که دیگر نمی بینمت برای تو می نویسم که دیگر ...

دریا چه دل پاک و نجیبی دارد بنگر که چه حالت غریبی دارد آن...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط