ای مثل عاقبت شاعر تلخ که طوری رفتهای که انگار هرگز نبود

ای مثل عاقبت شاعر تلخ، که طوری رفته‌ای که انگار هرگز نبوده‌ای، و طوری ساکتی انگار هرگز کلمات را رام نکرده‌ای، و طوری انکارم می‌کنی انگار خطوط پیشانیم نشانه‌های یقینت نبوده‌اند، صبح بعد از هزار سال چند ثانیه دوباره کلاغ سپید شده‌ام تا به یاد بیاورمت.

تو در تدارک مرگم بودی، و من در آغوش تو زندگی می‌کردم. عجب تناقض دلخواهی. حالا دیگر همه‌چیز را پذیرفته‌ام. غیاب را، فراق را، بوی تند بدن دیگری را بر تن تو پس از یک تنانگی باشکوه، و فراموش شدگی را. پذیرنده‌ام و بزرگوار، مثل تمام اموات.

ای زخم دلخواه که دلم را ناسور کردی، و ای بوسه‌ی بی‌وقت که انکار عدمم بودی، و ای مسافری که برای رفتن از خانه‌ام و ماندن در ابرهای گلویم یکسان بیتاب بودی، ای نامرئی موزون که تماشای گم‌شدنت میان اسبهای آهنی زیباترین مرثیه‌ی عمرم شد، صبح ایستادم وسط دردهایم و به تو فکر کردم و فهمیده‌ام رفته‌ای. برای همیشه رفته‌ای.

سه بوسه روی کتف باد برایت گذاشتم. اولی برای وقتی دلت بخواهد بخندی، دومی برای وقتی دلت بخواهد گریه کنی، و سومی برای روزی که کشف می‌کنی دیگر سطر اول تمام نوشته‌های نویسنده عبوس درباره تو نیست.

یک بوسه روی کتف باد برایم بگذار، برای اندوه خاکسپاری یک علاقه.
همین...
دیدگاه ها (۹)

آدما هیچوقت از کسایی که انتظار دارن ، زخم‌ نمیخورن!ما همیشه ...

اتفاق می افتد. می گوید من دوستت دارم، همین که هستی را میخواه...

شهامت باور کردن رخ دادن پایان. رد شدن از هراس و نقطه گذاشتن ...

کاش روی پیشونی آدمایی که دارن زیربار غصه‌هاشون له میشن یه چی...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

وقتی زنش بودی و اون دوستت نداشتپارت ۲ منتظر موندی که شاید بی...

تک پارتی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط