دیگر ، همان اندک محبتی که با گرمای شعله ی کوچکش ، دلم را
دیگر ، همان اندک محبتی که با گرمای شعلهی کوچکش ، دلم را نرم میکردم ، که تو حداقل ، من را کمی هم که شده دوست میداری ؛ خاموش شده..
با بادی که نمیدانم از کدام کوچک درز دستم ، به سوی آن حجوم برد..عزیزکردهام....نمیخواهم حتی ، دانه ای اشک بریزم ، درست است ، من در اعماق وجودم دانه ای از کوچک گوهر های بلورین اشکانم را برای تو از آشیانه شان بیرون نکردهام ؛ من ، آنها را سرکوب کردم..میدانی ، خودم را لایق اشک ریختن برای تو نمیدانم ، لیاقت تو این نیست که من برایت اشک ریزم ، من حتی ، لیاقت این را هم ندارم چه برسد به ان زمانی که..تو مرا شایسته مهبت خود، میدانستی !..
درد دارد مهربانکم...قسم میخورم درد دارد که مرا در تاریکی اقیانوسِ قلبم در قایقی شکسته رها کرده ای.. ؛ گاه فکر میکنم شاید نباید کوچک شعله ات را طوری در آغوش میگرفتم تا از هر چیزی در امان باشد ، گاه احساس میکنم اکسیژن های مهربانی ، عشق ، مهبت ، دلتنگی و یا هر احساسی آنقدر در ریه هایم ردو بدل شد که چشمانم به رویت بسته شدو در ذهنم تورا تصور کردم..به جای اینکه به تو نگاه کنم در ذهنم تورا ساختهم و این..گویی خودش مسبب این درد است ؛.
با بادی که نمیدانم از کدام کوچک درز دستم ، به سوی آن حجوم برد..عزیزکردهام....نمیخواهم حتی ، دانه ای اشک بریزم ، درست است ، من در اعماق وجودم دانه ای از کوچک گوهر های بلورین اشکانم را برای تو از آشیانه شان بیرون نکردهام ؛ من ، آنها را سرکوب کردم..میدانی ، خودم را لایق اشک ریختن برای تو نمیدانم ، لیاقت تو این نیست که من برایت اشک ریزم ، من حتی ، لیاقت این را هم ندارم چه برسد به ان زمانی که..تو مرا شایسته مهبت خود، میدانستی !..
درد دارد مهربانکم...قسم میخورم درد دارد که مرا در تاریکی اقیانوسِ قلبم در قایقی شکسته رها کرده ای.. ؛ گاه فکر میکنم شاید نباید کوچک شعله ات را طوری در آغوش میگرفتم تا از هر چیزی در امان باشد ، گاه احساس میکنم اکسیژن های مهربانی ، عشق ، مهبت ، دلتنگی و یا هر احساسی آنقدر در ریه هایم ردو بدل شد که چشمانم به رویت بسته شدو در ذهنم تورا تصور کردم..به جای اینکه به تو نگاه کنم در ذهنم تورا ساختهم و این..گویی خودش مسبب این درد است ؛.
۷.۵k
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.