دیگر همان اندک محبتی که با گرمای شعلهی کوچکش دلم را

دیگر ، همان اندک محبتی که با گرمای شعله‌ی کوچکش ، دلم را نرم میکردم ، که تو حداقل ، من را کمی هم که شده دوست میداری ؛ خاموش شده..
با بادی که نمیدانم از کدام کوچک درز دستم ، به سوی آن حجوم برد..عزیزکرده‌ام....نمیخواهم حتی ، دانه ای اشک بریزم ، درست است ، من در اعماق وجودم دانه ای از کوچک گوهر های بلورین اشکانم را برای تو از آشیانه شان بیرون نکرده‌ام ؛ من ، آنها را سرکوب کردم..میدانی ، خودم را لایق اشک ریختن برای تو نمیدانم ، لیاقت تو این نیست که من برایت اشک ریزم ، من حتی ، لیاقت این را هم ندارم چه برسد به ان زمانی که..تو مرا شایسته مهبت خود، میدانستی !..
درد دارد مهربانکم...قسم میخورم درد دارد که مرا در تاریکی اقیانوسِ قلبم در قایقی شکسته رها کرده ای.. ؛ گاه فکر میکنم شاید نباید کوچک شعله ات را طوری در آغوش میگرفتم تا از هر چیزی در امان باشد ، گاه احساس میکنم اکسیژن های مهربانی ، عشق ، مهبت ، دلتنگی و یا هر احساسی آنقدر در ریه هایم ردو بدل شد که چشمانم به رویت بسته شدو در ذهنم تورا تصور کردم..به جای اینکه به تو نگاه کنم در ذهنم تورا ساخته‌م و این..گویی خودش مسبب این درد است ؛.
دیدگاه ها (۴)

نمیتوانم چشمانم را به آغوش خواب بِسِپارم..اغوشش ، گرم نیست.....

هنوز هم گاهی ،دلتنگت میشوم ، هنوز هم گاهی ، دلم میخواهد مرا ...

این بار ، آخرش بود...منظورم این است ، دیگر حتی با تو نیز نمی...

میشنوی ؟ صدایم را میگویم..به هنگام خواندن متن هایم صدایم را ...

ای عزیز تر از جانم ؛ میدانم که از برایِ تو سرد شده‌ام ، همان...

خیلی وقت است ،دلم میخواهد قلمم را بردارم ، تمام حرف هایم را ...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط