نمیتوانم چشمانم را به آغوش خواب بِسِپارم..
نمیتوانم چشمانم را به آغوش خواب بِسِپارم..
اغوشش ، گرم نیست....میدانی......دیگر مانند گذشته ، نمیتواند دستانم را به هنگام منجمد شدن در دستانِ گرم خود بگیرد تا گرم شود ، دیگر مانند گذشته نمیتواند با آغوشِمهربانی اش دلم را آرام کند ، نمیدانم چرا ولی حال ، دیگر نمیتوانم در کنارش تمام چیز هایی که مرا اندوهگین ویا خوشحال میکند به دست فراموشی بِسپارَم و به هنگامی که چشمانم چیزی جز تاریکی نمیبیند به آرامش رَوَم..راستیَتَش ،؛ دلتنگش شدهام...¡ دلم میخواهد به هنگامی که با آغوش باز به سراغش میروم به جای اینکه با نگاهی سرد مرا جای بُگذارد ، به آغوش کِشَدو ساعت ها مرا در کنارِ خودش بنشاند ، در چشمانم بنگرد ، حتی هنگامی که حرفی نمیزنیم ، حتی هنگامی که دو تیلهئ تیره رنگم به روی او بستهاست.
دلم میخواهد ، مرا نترساند ، دلم میخواهد ، مانند گذشته های نزدیک ، بعد از سفر های طولانی در تک تک لحظات و صَدُمثانیه ها ، مانند کسی که از اعماق وجودش مرا دوست دارد در آغوش کِشد ، سرم را ببوسد و بدون هیچ سخنِ اضافی ، ؛
با در آغوش کشیدنم..چشمانم را به روی آرامش باز کند ، دقیقا ، هنگامی که درآغوشِ گرمش ، در کِنارَش ، خوابیدهاَمُ ، او سرم را نوازش میکند ، چشمانم را به آرامشی که به رنگ ظُلمتِ شب است ؛ باز کند...
اری..
فقط..با -[ یک ]- آغوش..¡
اغوشش ، گرم نیست....میدانی......دیگر مانند گذشته ، نمیتواند دستانم را به هنگام منجمد شدن در دستانِ گرم خود بگیرد تا گرم شود ، دیگر مانند گذشته نمیتواند با آغوشِمهربانی اش دلم را آرام کند ، نمیدانم چرا ولی حال ، دیگر نمیتوانم در کنارش تمام چیز هایی که مرا اندوهگین ویا خوشحال میکند به دست فراموشی بِسپارَم و به هنگامی که چشمانم چیزی جز تاریکی نمیبیند به آرامش رَوَم..راستیَتَش ،؛ دلتنگش شدهام...¡ دلم میخواهد به هنگامی که با آغوش باز به سراغش میروم به جای اینکه با نگاهی سرد مرا جای بُگذارد ، به آغوش کِشَدو ساعت ها مرا در کنارِ خودش بنشاند ، در چشمانم بنگرد ، حتی هنگامی که حرفی نمیزنیم ، حتی هنگامی که دو تیلهئ تیره رنگم به روی او بستهاست.
دلم میخواهد ، مرا نترساند ، دلم میخواهد ، مانند گذشته های نزدیک ، بعد از سفر های طولانی در تک تک لحظات و صَدُمثانیه ها ، مانند کسی که از اعماق وجودش مرا دوست دارد در آغوش کِشد ، سرم را ببوسد و بدون هیچ سخنِ اضافی ، ؛
با در آغوش کشیدنم..چشمانم را به روی آرامش باز کند ، دقیقا ، هنگامی که درآغوشِ گرمش ، در کِنارَش ، خوابیدهاَمُ ، او سرم را نوازش میکند ، چشمانم را به آرامشی که به رنگ ظُلمتِ شب است ؛ باز کند...
اری..
فقط..با -[ یک ]- آغوش..¡
۲۸۳
۰۹ آبان ۱۴۰۳