یک شب بگیر از من امانم را

یک شب بگیر از من امانم را
با بوسه بشکن استخوانم را
وقتی که در زندان تو باشم
تسلیم خواهم کرد جانم را

این روزها بارانی وسرد است
لبخندهامان راوی درد است
دنیا بدون تو چه نامرد است
برگرد و برگردان توانم را

از روز اول سهم مان غم بود
تقدیر گفته سهم تان کم بود
تا جرعه ای دیگر طلب کردم
لبریز کرده استکانم را

من از خداجز تو نمیخواهم
چیز زیادی که نمیخواهم
میخواستم مال خودم باشی
تا زندگی بخشی جهانم را

در کهکشان چشمهای من
جز تو نبوده هیچ خورشیدی
یک بار تابیدی و بعد از آن
  تسخیر کردی آسمانم را

هر ثانیه با یاد تو مستم
دیوانه ی چشمان تو هستم
میخندی و با خنده های تو
 گم‌ می کنم حتی زمانم را

از چشمهایت عشق میجوشد
وقتی برایت شعر میخوانم
در هر هجا میخواستی بی شک
آرامش روح و روانم را


تا آمدم از عشق بنویسم
رعدی زد و چشمان من بارید
فریاد شعرم در گلو خشکید
"با دست خود بستم دهانم را"

یک داستان بی سرانجامم
از ابتداتا انتها تشویش
اسم کتابم را نمیگویم
تا تو نخوانی داستانم را

#خاصترین
دیدگاه ها (۰)

خستـه ام از زنـدگی امـا جوانی میکنمدفتـرم را می گشایم شعرخوا...

هیچ جز یاد تو رویای دلاویزم نیستهیچ جز نام تو حرف طرب انگیزم...

♡دريا لب ساحل را ، هر ثانيه مى بوسداين سنت او عشقست،عشقى كه ...

ﻣﺎ ﺩﺭ ﺭﻩ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺍﺳﯿﺮﺍﻥ ﺑﻼﯾﯿﻢﮐﺲ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﻨﯿﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﮐﻪ ﻣﺎﯾﯿ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط