Devil...
Devil...
پارت سی و چهارم
___________________
همون موقع در باز شد و قامت بزرگ تهیونگ نمایان شد ...
ته:ات؟!...اتفاقی افتاده؟!...صدای جیغت تا پایین میآمد...
ا.ت محکم تهیونگ رو بغل کرد ...همین بغل برای گریه کردنش کافی بود
ات:میترسم ...میترسم تهیونگا.... همچی عجیب شده
دستی نوازش وارانه پشتش قرار گرفت
ته:آروم باش دختر کوچولو ...آروم باش...یه راهی برای فرارت هست
ات:(بالا کشیدن بینی) ف،فرار؟!...اگر فرار کنم چه اتفاقی برای جونگکوک می افته؟!
ته:بعد یه سال که تبعیدش تمام بشه ...ساعت دوازده شب هرجا باشه اون مکان آتیش میگیره و تو آتیش میسوزه و برمیگرده جهنم ...بدنش هم به عنوان یه جا مانده از یک انسان نادان میمونه....
ات:پ،پس یعنی دیگه نمیتونم ببینمش نه؟!
ته:نه...دیگه تو این دنیا نمیبینیش...مگر اینکه بمیری و بری دنیای پس از مرگ....
ات:ن،نمیخوام جونگکوک بمیره ...نمیخوام اونقدر زجر بکشه ...
ته:یعنی چی؟!
ات:اگر قرار باشه کسی بمیره میخوام من برم ...حداقل میتونم از انور ببینمش و منتظرش بمونم ولی اگر اون بمیره باید تا آخر عمرم با حسرت یکبار دیگه دیدن و بغل کردنش زندگی کنم
ته:دوسش داری!؟
ا.ت آروم سرش رو تکان داد و نگاهی به تهیونگ کرد ...
ته:آیگوو...کمکت میکنم
ات:نمیتونی ...از جک شنیده بودم اون روزی که جونگکوک بخواد من رو بکشه هیچکس نمیتونه کاری کنه...
ته:جک؟!
ات:اوهوم...
ته:ولی اونکه هفته پیش...هیچی ولش کن
ات:جک هفته پیش چیشد؟!...
ته:ها؟! هیچی ...
ات:تهیونگ شی...جک چه اتفاقی براش افتاده؟!
ته:هفته پیش جونگکوک گفت که بکشیمش...پس یونگی هیونگ هم جک رو به صندلی بست و با گاز نیتروژن خفش کرد ....صدای داد های جک وقتی که از یونگی میخواست نجاتش بده هنوز تو گوشمه
ات:و،واقعا ترسناکه...
ته:نه ...اینطور نیست یونگی هیونگ خیلی مهربونه ...
ات:به هرحال ... منتظر میمونم ...
ته:منتظر چی؟!
ات:روزی که قرار بمیرم
ته:زیاد دور نیست...پنج روز دیگه ...
نظر یادت نره رفیق !
#bts#army#BANGTAN#fake#ARMY#BTS#JUNGKOOK#JK#jk
پارت سی و چهارم
___________________
همون موقع در باز شد و قامت بزرگ تهیونگ نمایان شد ...
ته:ات؟!...اتفاقی افتاده؟!...صدای جیغت تا پایین میآمد...
ا.ت محکم تهیونگ رو بغل کرد ...همین بغل برای گریه کردنش کافی بود
ات:میترسم ...میترسم تهیونگا.... همچی عجیب شده
دستی نوازش وارانه پشتش قرار گرفت
ته:آروم باش دختر کوچولو ...آروم باش...یه راهی برای فرارت هست
ات:(بالا کشیدن بینی) ف،فرار؟!...اگر فرار کنم چه اتفاقی برای جونگکوک می افته؟!
ته:بعد یه سال که تبعیدش تمام بشه ...ساعت دوازده شب هرجا باشه اون مکان آتیش میگیره و تو آتیش میسوزه و برمیگرده جهنم ...بدنش هم به عنوان یه جا مانده از یک انسان نادان میمونه....
ات:پ،پس یعنی دیگه نمیتونم ببینمش نه؟!
ته:نه...دیگه تو این دنیا نمیبینیش...مگر اینکه بمیری و بری دنیای پس از مرگ....
ات:ن،نمیخوام جونگکوک بمیره ...نمیخوام اونقدر زجر بکشه ...
ته:یعنی چی؟!
ات:اگر قرار باشه کسی بمیره میخوام من برم ...حداقل میتونم از انور ببینمش و منتظرش بمونم ولی اگر اون بمیره باید تا آخر عمرم با حسرت یکبار دیگه دیدن و بغل کردنش زندگی کنم
ته:دوسش داری!؟
ا.ت آروم سرش رو تکان داد و نگاهی به تهیونگ کرد ...
ته:آیگوو...کمکت میکنم
ات:نمیتونی ...از جک شنیده بودم اون روزی که جونگکوک بخواد من رو بکشه هیچکس نمیتونه کاری کنه...
ته:جک؟!
ات:اوهوم...
ته:ولی اونکه هفته پیش...هیچی ولش کن
ات:جک هفته پیش چیشد؟!...
ته:ها؟! هیچی ...
ات:تهیونگ شی...جک چه اتفاقی براش افتاده؟!
ته:هفته پیش جونگکوک گفت که بکشیمش...پس یونگی هیونگ هم جک رو به صندلی بست و با گاز نیتروژن خفش کرد ....صدای داد های جک وقتی که از یونگی میخواست نجاتش بده هنوز تو گوشمه
ات:و،واقعا ترسناکه...
ته:نه ...اینطور نیست یونگی هیونگ خیلی مهربونه ...
ات:به هرحال ... منتظر میمونم ...
ته:منتظر چی؟!
ات:روزی که قرار بمیرم
ته:زیاد دور نیست...پنج روز دیگه ...
نظر یادت نره رفیق !
#bts#army#BANGTAN#fake#ARMY#BTS#JUNGKOOK#JK#jk
۱۳.۱k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.