Devil...
Devil...
پارت سی و ششم
__________________
همین که دستش رو روی دست گیره در گذاشت دستش توسط ا.ت کشیده شد و ل،ب هاش روی ل،ب های ا.ت قرار گرفت....ا.ت بی قرار در حال بو،س،ی،د،ن ل،ب های جونگکوک بود....بعد دو مین ازش جدا شد ....
_تو...
ات:برای کشتنم دست دست نکن...فهمیدم وقتی که ماه کامل بشه باید من رو بکشی پس تلاش نکن برای راضی کردن خودت که من رو نکشی...
_متاسفم...
جونگکوک از اتاق بیرون رفت....ا.ت نگاهی به ظرف غذا انداخت ....عصرانه مورد علاقش....لبخند آرومی زد....
شروع کرد به خوردن غذا ....
بعد از تمام شدنش روی تخت دراز کشید....حساب که کرد فقط چهار روز مونده بود به کامل شدن ماه...نفس عمیقی کشید....
نگاهی به پنجره انداخت ....خورشید دیگه کم کم داشت غروب میکرد و ا.ت عاشق غروب آفتاب بود... در بالکن رو باز کرد و وارد بالکن شد....یکدفعه یاد کتابی که از داخل کتابخونه با اجازه جونگکوک برداشته بود افتاد سریع رفت و کتاب رو برداشت و دوباره روی مبل داخل بالکن نشست ....
کتاب رو باز کرد صفحه ۱۳۲ درحال خوندن بود که متنی بالای صفحه توجهش رو جلب کرد ....
متن:جونگکوکی من خوب میشه نه؟!....رونا خیلی دوست داره....
سردرگم کتاب رو بست ....این رونا کی بود!؟...چرا آنقدر برای جونگکوک مهمه ....
با صدای در زدن سریع بلند شد و طرف در رفت
ات:بله؟!
در آروم باز شد و یونگی وارد اتاق شد
#میتونم اینجا بخوابم؟!....پسرا دارن داخل اتاق من گیم میزنن ...سروصداشون خیلی زیاده
ات:آ،آره بیا بخواب....
پرش زمانی به سه روز بعد ....
به طور خیلی عجیبی بعد از اون روز یونگی با جونگکوک حرف زد تا ا.ت هم بیاد پایین و تو اتاق زندانی نباشه ....روی مبل نشسته بود و فکرش حسابی مشغول بود.... جونگکوک کنارش نشست
_به چی فکر میکنی ؟!...
ات:هیچی...نمیبینی دارم فیلم میبینم
_فیلم نیم ساعت پیش تمام شده بود...
ات:....
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#fake#JUNGKOOK#jk
پارت سی و ششم
__________________
همین که دستش رو روی دست گیره در گذاشت دستش توسط ا.ت کشیده شد و ل،ب هاش روی ل،ب های ا.ت قرار گرفت....ا.ت بی قرار در حال بو،س،ی،د،ن ل،ب های جونگکوک بود....بعد دو مین ازش جدا شد ....
_تو...
ات:برای کشتنم دست دست نکن...فهمیدم وقتی که ماه کامل بشه باید من رو بکشی پس تلاش نکن برای راضی کردن خودت که من رو نکشی...
_متاسفم...
جونگکوک از اتاق بیرون رفت....ا.ت نگاهی به ظرف غذا انداخت ....عصرانه مورد علاقش....لبخند آرومی زد....
شروع کرد به خوردن غذا ....
بعد از تمام شدنش روی تخت دراز کشید....حساب که کرد فقط چهار روز مونده بود به کامل شدن ماه...نفس عمیقی کشید....
نگاهی به پنجره انداخت ....خورشید دیگه کم کم داشت غروب میکرد و ا.ت عاشق غروب آفتاب بود... در بالکن رو باز کرد و وارد بالکن شد....یکدفعه یاد کتابی که از داخل کتابخونه با اجازه جونگکوک برداشته بود افتاد سریع رفت و کتاب رو برداشت و دوباره روی مبل داخل بالکن نشست ....
کتاب رو باز کرد صفحه ۱۳۲ درحال خوندن بود که متنی بالای صفحه توجهش رو جلب کرد ....
متن:جونگکوکی من خوب میشه نه؟!....رونا خیلی دوست داره....
سردرگم کتاب رو بست ....این رونا کی بود!؟...چرا آنقدر برای جونگکوک مهمه ....
با صدای در زدن سریع بلند شد و طرف در رفت
ات:بله؟!
در آروم باز شد و یونگی وارد اتاق شد
#میتونم اینجا بخوابم؟!....پسرا دارن داخل اتاق من گیم میزنن ...سروصداشون خیلی زیاده
ات:آ،آره بیا بخواب....
پرش زمانی به سه روز بعد ....
به طور خیلی عجیبی بعد از اون روز یونگی با جونگکوک حرف زد تا ا.ت هم بیاد پایین و تو اتاق زندانی نباشه ....روی مبل نشسته بود و فکرش حسابی مشغول بود.... جونگکوک کنارش نشست
_به چی فکر میکنی ؟!...
ات:هیچی...نمیبینی دارم فیلم میبینم
_فیلم نیم ساعت پیش تمام شده بود...
ات:....
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#fake#JUNGKOOK#jk
۱۱.۵k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.