خواستم بگويم چقدر چشمهايت شعرند دختر ، نگفتم ...
خواستم بگويم چقدر چشمهايت شعرند دختر ، نگفتم ...
از تيغ های كف دستم ترسيدم كه نوازشت كنم و خون سرخت گلهای سرخ را بی آبرو كند... "من ماشين توليد رنجم"
يک روز، به يک نفر نگاه ميكنی كه چشمهايش شعرند ، اما دم نميزنی از تيغ های كف دستت ميترسی...
دوست داری بگویی حتی وقتی كنارت نشسته دلتنگش هستی ، اما لال می مانی...
آن روز، ياد من بيفت . ياد من بيفت و يک بوسه بچسبان روی كتف خشک باد آذرماه تا به من برساند...
بعد به كلماتی كه نگفته ای شب بخير بگو ، دراز بكش روی كاناپه به سقف نگاه كن و دردهای دلت را بشمار و به رويای خيس كسی فكر كن كه سهم تو نشد ، با چشمهايی كه شعر بود ، با لبانی كه آتش بود و با آغوشی كه تنها جزيره ی امن جهان بود...
از تيغ های كف دستم ترسيدم كه نوازشت كنم و خون سرخت گلهای سرخ را بی آبرو كند... "من ماشين توليد رنجم"
يک روز، به يک نفر نگاه ميكنی كه چشمهايش شعرند ، اما دم نميزنی از تيغ های كف دستت ميترسی...
دوست داری بگویی حتی وقتی كنارت نشسته دلتنگش هستی ، اما لال می مانی...
آن روز، ياد من بيفت . ياد من بيفت و يک بوسه بچسبان روی كتف خشک باد آذرماه تا به من برساند...
بعد به كلماتی كه نگفته ای شب بخير بگو ، دراز بكش روی كاناپه به سقف نگاه كن و دردهای دلت را بشمار و به رويای خيس كسی فكر كن كه سهم تو نشد ، با چشمهايی كه شعر بود ، با لبانی كه آتش بود و با آغوشی كه تنها جزيره ی امن جهان بود...
۱۳.۶k
۱۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.