رفتم که از دیوانه بازی دست بردارم
رفتم که از دیوانهبازی دست بردارم
تا اَخم کردم مطمئن شد دوستش دارم
واکرد درهای قفس را، گفت: مختاری!
ترجیح دادم دست روی دست بگذارم
بیزارم از وقتی که آزادم کند، ای وای!
_روزی که خوشحالش نخواهد کرد آزارم_
این پا و آن پا کرد، گفتم دوستم دارد
اما نگو سر در نمیآورده از کارم!
از یال و کوپالم خجالت میکشم اما
بازیچهی آهو شدن را دوست میدارم
با خود نشستم مو به مو یادآوری کردم
از خوابهای روز در شبهای بیدارم
من چای میخوردم به نوبت شعر میخواندند
تا صبح، عکس سایه و سعدی به دیوارم...
دیوانه ی شیرینم...
#خاصترین
تا اَخم کردم مطمئن شد دوستش دارم
واکرد درهای قفس را، گفت: مختاری!
ترجیح دادم دست روی دست بگذارم
بیزارم از وقتی که آزادم کند، ای وای!
_روزی که خوشحالش نخواهد کرد آزارم_
این پا و آن پا کرد، گفتم دوستم دارد
اما نگو سر در نمیآورده از کارم!
از یال و کوپالم خجالت میکشم اما
بازیچهی آهو شدن را دوست میدارم
با خود نشستم مو به مو یادآوری کردم
از خوابهای روز در شبهای بیدارم
من چای میخوردم به نوبت شعر میخواندند
تا صبح، عکس سایه و سعدی به دیوارم...
دیوانه ی شیرینم...
#خاصترین
۵.۰k
۱۷ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.