فیک تهیونگ
فیک تهیونگ
پارت 10
*ویو ا.ت*
تهیونگ که پایین پله ها رسید کوک از اتاقش بیرون اومد یک تیشرت مشکی با شلوار کارگو مشکی پوشیدع بود موهاشم پریشون و یه پاچه شلوارش کمی بالا رفته بود و خمیازه میکشید
یک لحظه فقط......یک لحظه یک دونه پله ناقابل رو ندید و با ماتحت مبارک 16 تا پله ناقابل رو طی کرد از اخرین پله هم سر خورد و یک آخ خفیفی گفت اصلا قیافه منو تهیونگو میدیدین نمیدونستیم که بخندیم یا تعجب کنیم یا بریم اون بدبختو جمع کنیم
تهیونگ که دیگه قرمز شده بود و نمیتونست خودشو کنترل کنه پشتشو کرد به کوک و شروع کرد بی صدا خندیدن و شونه هاش میلرزید منم دهنم اندازه قار حرا باز شده بود و گاهی هم تکخنده میزدم کوکم که درحال ماساژ دادن محلی بود که با اسفالت یکی شده بود
هعی اون لحظه ای که سر خورد یادم میوفتاد و میخندیدم ولی سعی میکردم که به روم نیازم تا خجالت نکشه همینطور که کوک هی با حالت گریه غرغر میکرد یهو ترکیدم چنان قهقه میزدم که تهیونگ و کوک پشاماشون مونده بود خودشون ریخته بود ، هی لای
خنده هامم میگفتم که "وای عالی بود_خدااا"
تهیونگ که دید من دارم میخنوم اونم شروع کرد بلند بلند خندیدن اخخخخخ ننت قوربونت بره دیگه داشتم پس میوفتادم که تهیونگ از زیر بازوم گرفت و سرفه کرد و با صدای بم اش گفت:
_اهم اهم بسه دیگه راه بیوفتیدید
رفتم سمت کوک و خواستم کمکش کنم پاشه که تهیونگ منو به سمت در هدایت کرد و خودش رفت اون مخلوق ناقص خدا رو با کاردک جمع کنه
تهیونگ و کوک داشتن میرفتن که دم در من وایستادم و با صدای رسایی گفتم:
_داداشا من کفش ندارم وقتی منو اوردید اینجا با اسکیت اومدم میشه بگید چیکار کنم؟؟
تهیونگ یکم نگاه کرد کوکم همینطور باز دوباره بهم نگاه کردم و باهم چشم و ابرو اومدن اخرشم تهیونگ اومد و منو مثل گونی برنج انداخت رو کولش که گفتم:
_اوهوووو منو بزار پایین الووووو
تهیونگ با لحن خنثی ایی گفت:
_ساکت تکون نخور الان میزارمت تو ماشین تو اون خونه ای که میریم لباس و کفش مناسبت هست و الانم کوک چون شهید شده نمیتونه ترو کول کنه پس خفه شو
دیگه واقعا به معنای واقعی خفه شدم واقعا تهیونگ با اون تیپ و عینک دودی که زده بود منو روهم روکولش تصور کنید اصلا خود خود مافیا اوفففففف
ما از کوک جلو تر بودیم یه نگاه به کوک کردم هی لنگ میزد و زیر لب سانزده و معمار پله رو مورد عنایت قرار میداد
رفتیم و جلویه یک ماشین خوشگلللل ها اصلاااااا جیگررررر یه لگسوز ابی نفتی خوش رنگ و لاب اصلا نگم براتون خلاصه تهیونگ منو مثل گونی انداخت صندلی عقب که کوک گفت برو جلو من میخوام دراز بکشم و بخوابم که مجبور شدم تغییر جهت بدم و جلو بشینیم
کوک که دراز کشیده بود و ساعدش رو گذاشته بود رو چشماش و خواب بود
ادامه دارد.........
پارت 10
*ویو ا.ت*
تهیونگ که پایین پله ها رسید کوک از اتاقش بیرون اومد یک تیشرت مشکی با شلوار کارگو مشکی پوشیدع بود موهاشم پریشون و یه پاچه شلوارش کمی بالا رفته بود و خمیازه میکشید
یک لحظه فقط......یک لحظه یک دونه پله ناقابل رو ندید و با ماتحت مبارک 16 تا پله ناقابل رو طی کرد از اخرین پله هم سر خورد و یک آخ خفیفی گفت اصلا قیافه منو تهیونگو میدیدین نمیدونستیم که بخندیم یا تعجب کنیم یا بریم اون بدبختو جمع کنیم
تهیونگ که دیگه قرمز شده بود و نمیتونست خودشو کنترل کنه پشتشو کرد به کوک و شروع کرد بی صدا خندیدن و شونه هاش میلرزید منم دهنم اندازه قار حرا باز شده بود و گاهی هم تکخنده میزدم کوکم که درحال ماساژ دادن محلی بود که با اسفالت یکی شده بود
هعی اون لحظه ای که سر خورد یادم میوفتاد و میخندیدم ولی سعی میکردم که به روم نیازم تا خجالت نکشه همینطور که کوک هی با حالت گریه غرغر میکرد یهو ترکیدم چنان قهقه میزدم که تهیونگ و کوک پشاماشون مونده بود خودشون ریخته بود ، هی لای
خنده هامم میگفتم که "وای عالی بود_خدااا"
تهیونگ که دید من دارم میخنوم اونم شروع کرد بلند بلند خندیدن اخخخخخ ننت قوربونت بره دیگه داشتم پس میوفتادم که تهیونگ از زیر بازوم گرفت و سرفه کرد و با صدای بم اش گفت:
_اهم اهم بسه دیگه راه بیوفتیدید
رفتم سمت کوک و خواستم کمکش کنم پاشه که تهیونگ منو به سمت در هدایت کرد و خودش رفت اون مخلوق ناقص خدا رو با کاردک جمع کنه
تهیونگ و کوک داشتن میرفتن که دم در من وایستادم و با صدای رسایی گفتم:
_داداشا من کفش ندارم وقتی منو اوردید اینجا با اسکیت اومدم میشه بگید چیکار کنم؟؟
تهیونگ یکم نگاه کرد کوکم همینطور باز دوباره بهم نگاه کردم و باهم چشم و ابرو اومدن اخرشم تهیونگ اومد و منو مثل گونی برنج انداخت رو کولش که گفتم:
_اوهوووو منو بزار پایین الووووو
تهیونگ با لحن خنثی ایی گفت:
_ساکت تکون نخور الان میزارمت تو ماشین تو اون خونه ای که میریم لباس و کفش مناسبت هست و الانم کوک چون شهید شده نمیتونه ترو کول کنه پس خفه شو
دیگه واقعا به معنای واقعی خفه شدم واقعا تهیونگ با اون تیپ و عینک دودی که زده بود منو روهم روکولش تصور کنید اصلا خود خود مافیا اوفففففف
ما از کوک جلو تر بودیم یه نگاه به کوک کردم هی لنگ میزد و زیر لب سانزده و معمار پله رو مورد عنایت قرار میداد
رفتیم و جلویه یک ماشین خوشگلللل ها اصلاااااا جیگررررر یه لگسوز ابی نفتی خوش رنگ و لاب اصلا نگم براتون خلاصه تهیونگ منو مثل گونی انداخت صندلی عقب که کوک گفت برو جلو من میخوام دراز بکشم و بخوابم که مجبور شدم تغییر جهت بدم و جلو بشینیم
کوک که دراز کشیده بود و ساعدش رو گذاشته بود رو چشماش و خواب بود
ادامه دارد.........
۸.۴k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.