کوک خب من یه ایده دارم ات پایهای

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝
𝐏𝐚𝐫𝐭𝟐𝟓

کوک: «خب… من یه ایده دارم. ات، پایه‌ای؟»

ات: «همیشه.»(😏)

مینا: «صبر کن… چرا حس می‌کنم دارین علیه من نقشه می‌کشین؟»(🤨)

کوک: «هه… چون درک درستی داری.»

ات: « وای وای وای خدایا این بوی توطئه میده.»(🤣)

مینا: « بسه دیگه، چیکار دارین می‌کنین؟»(😐)

کوک: «ببین… تصمیم گرفتیم توی این بازی، هر سوالی که پرسیدیم، فقط تو باید جواب بدی. ما دوتا تیمیم .»(😏)

مینا: «چیییییییییی؟! یعنی من تک و تنها؟!»(😳)

ات: « دقیقا. یه به کی. رم خالص!»(😂)

مینا: «نهههههه این عادلانه نیست.»

کوک: «هه. تو که همیشه می‌گی از ما قوی‌تری. خب، ثابت کن.»

ات: «آهاااا دقیقا. نشون بده مینا قوی‌تره یا فقط ادعاست .»(😏)

مینا: « باشه. هر چی می‌خواین بپرسین. ولی یادتون باشه، منم یه روز نوبت میاد.»(😤)

کوک: «هه… امیدوارم اون روز زنده باشیم .»(😂)

ات: « وای وای وای دلممممممم.»(🤣)

اون شب، مینا عملاً وسط دو آتیش گیر کرده بود. هر سوال، هر جرأت، یا باید یه چیزی رو لو می‌داد یا باید یه حرکت خجالت‌آور می‌کرد.
و کوک با هر بار خندیدنش، بیشتر حرص مینا رو در می‌آورد.

مینا: « من یه روز همین خنده‌تو خفه می‌کنم کوک.»(😡)

کوک: «هه. منتظرم… ولی فعلاً، من و ات تیم مونگل‌های برتر هستیم .»(😏)

ات: «تیم برتر! این اسم تیممونه.»(🤣)

بچها من خیلی حالم بده آنفولانزا گرفتم بیشتر از این نمیتونم بزارم
دیدگاه ها (۱)

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟐𝟒کوک: «خب… حالا نوبت منه. مین...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟐𝟑ات: «خب خب خب… حالا که اوضاع...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟐𝟐کوک: «راستی مینا… هنوزم جرأت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط