فیک جونگکوک: تاته مائه
فیکجونگکوک: تاتهمائه
part³⁸
دیگه نتونست جلوی بغضمو بگیره و اشک ریخت
از روی تخت بلند شد و به سمت در رفت بازش کرد اما قبل از اینکه بخواد خارج بشه طرف دختر برگشت
اشکشو پاک کرد
خدمتکار: بیا پایین همه پایینن
در بست
میخواست بدونه کی پایینه
از روی تخت بلند شد
در اتاق باز کرد و از پلهها پایین رفت
وارد پذیرایی شد
دوستاش بودن و دوست خودش نارا و چایوون و پدر مادر جئون
با دیدن دختر از جاشون بلند شدن
نارا و میچا به طرفش رفتن و بغلش کردن
نارا: میدونی چقدر نگرانت شدم ، خیلی بیشوری ا.ت
از بغلش بیرون آمدن و اشکاشون پاک کردن
تهیونگ:بلخره بیدار شدی!
جیمین: فکر کردیم قصد بیدار شدن نداری
صداش گرفته بود
"منظورت چیه؟ "a.t
چایوون: دوهفته اَس بیهوشی؟
" چی؟! "a.t
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
خاکش کرده بودن
دوهفته بیهوش بوده و از هیچی خبر نداشته
سر خاکش رفت
نشسته بود و فقط گریه میکرد
" عوضی "a.t
" ولم کردی رفتی "a.t
ساعت های گریه میکرد و بهش بد بیرا میگفت
نزدیکش آمدن و از اونجا بُردنش
* دوماه بعد *
دوماه گذشته بود و هنوز هیچی برای دختر عوض نشده بود
همون حالی که روز اول داشت هنوزم داره
چندباری دست به خودکشی زد تا بره پیشش ولی دوستاش نارا و چایوون پیشش بودن و مانع این کار شدن
دوستای جئون نذاشته بودن ا.ت از خونش بره و نارا و چایوون همیشه پیشش بودن
داخل اتاق بود
روی تخت نشسته بود و زانو هاشون بغل کرده بود
هنوز گریه میکرد
اشکاش گونه هاشو خیس کرده بود و چشماش قرمز شده بود
دیوار زل زده بود و بهش فکر میکرد
"" ای کاش پیشم بود "'
"' ای کاش میتونستم بغلش کنم و توی بغلش گریه کنم "'
"' دستتو روی موهام بکشی و بگی عزیزم گریه نکن "'
"' ای کاش بودی با وجودتت آرومم میکردی "'
هقهق... من سر این گریه کردم😭🥺
پارت بعدی خیلی خوبه لایکا رو به ۵۵ تا برسونید💗😥
part³⁸
دیگه نتونست جلوی بغضمو بگیره و اشک ریخت
از روی تخت بلند شد و به سمت در رفت بازش کرد اما قبل از اینکه بخواد خارج بشه طرف دختر برگشت
اشکشو پاک کرد
خدمتکار: بیا پایین همه پایینن
در بست
میخواست بدونه کی پایینه
از روی تخت بلند شد
در اتاق باز کرد و از پلهها پایین رفت
وارد پذیرایی شد
دوستاش بودن و دوست خودش نارا و چایوون و پدر مادر جئون
با دیدن دختر از جاشون بلند شدن
نارا و میچا به طرفش رفتن و بغلش کردن
نارا: میدونی چقدر نگرانت شدم ، خیلی بیشوری ا.ت
از بغلش بیرون آمدن و اشکاشون پاک کردن
تهیونگ:بلخره بیدار شدی!
جیمین: فکر کردیم قصد بیدار شدن نداری
صداش گرفته بود
"منظورت چیه؟ "a.t
چایوون: دوهفته اَس بیهوشی؟
" چی؟! "a.t
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
خاکش کرده بودن
دوهفته بیهوش بوده و از هیچی خبر نداشته
سر خاکش رفت
نشسته بود و فقط گریه میکرد
" عوضی "a.t
" ولم کردی رفتی "a.t
ساعت های گریه میکرد و بهش بد بیرا میگفت
نزدیکش آمدن و از اونجا بُردنش
* دوماه بعد *
دوماه گذشته بود و هنوز هیچی برای دختر عوض نشده بود
همون حالی که روز اول داشت هنوزم داره
چندباری دست به خودکشی زد تا بره پیشش ولی دوستاش نارا و چایوون پیشش بودن و مانع این کار شدن
دوستای جئون نذاشته بودن ا.ت از خونش بره و نارا و چایوون همیشه پیشش بودن
داخل اتاق بود
روی تخت نشسته بود و زانو هاشون بغل کرده بود
هنوز گریه میکرد
اشکاش گونه هاشو خیس کرده بود و چشماش قرمز شده بود
دیوار زل زده بود و بهش فکر میکرد
"" ای کاش پیشم بود "'
"' ای کاش میتونستم بغلش کنم و توی بغلش گریه کنم "'
"' دستتو روی موهام بکشی و بگی عزیزم گریه نکن "'
"' ای کاش بودی با وجودتت آرومم میکردی "'
هقهق... من سر این گریه کردم😭🥺
پارت بعدی خیلی خوبه لایکا رو به ۵۵ تا برسونید💗😥
۱۶.۳k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.