آینه جنگل مانند اقیانوسی روحم را لمس میکرد حسی عجیب بو
آینه جنگل مانند اقیانوسی روحم را لمس میکرد ، حسی عجیب بود ولی خوب مرا با خود همراه میکرد و من در خیالاتم غرق می شدم .
رنگ یشمی درختان کاج و تیرگی ابر ها ، به خیال اینکه آسمان می خواست گریه کند ؛ هوا مه آلود و سرد اما دلچسب بود .
در انتظار دیدن یک گوزن شمالی با شاخ های بلند و قهوه ای بودم در آن مه شدید جنگل ، و یا شاید هم خرگوش های سفید تپلی با چشمانی خونین رنگ و یا حتی سنجاب های کوچک روی درختان کاج که تکان دادن دمشان روی شاخه ها باعث خش خش برگ ها می شد .
ولی رویای من شبیه به خواب نبود ، شاید جادویی ناشناخته بود !
جادویی که تمام روح و جسمم را لمس و نوازش میکرد .
به قلمِ fh.gh
رنگ یشمی درختان کاج و تیرگی ابر ها ، به خیال اینکه آسمان می خواست گریه کند ؛ هوا مه آلود و سرد اما دلچسب بود .
در انتظار دیدن یک گوزن شمالی با شاخ های بلند و قهوه ای بودم در آن مه شدید جنگل ، و یا شاید هم خرگوش های سفید تپلی با چشمانی خونین رنگ و یا حتی سنجاب های کوچک روی درختان کاج که تکان دادن دمشان روی شاخه ها باعث خش خش برگ ها می شد .
ولی رویای من شبیه به خواب نبود ، شاید جادویی ناشناخته بود !
جادویی که تمام روح و جسمم را لمس و نوازش میکرد .
به قلمِ fh.gh
- ۹۹
- ۱۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط