رمان دورترین نزدیک کاور ادیت از شخصیتای رمان
#پارت_۱۲
_شاید!
آخرش یه فروشگاه بزرگ پیدا کردیم که ایرانیم نبود ولی امید داشتیم که هر نوع ماده غذایی پیدا شه توش
داشتم دنبال یه چیز آشنا میگشتم شیدام با صاحب مغازه حرف میزد صدام زدبرگشتم
_چیشد؟!
شیدا: این آقا یه جاییو میشناسن که میتونیم مواد مورد نیازمونو پیدا کنیم
با ذوق رفتم سمتش و بعد تشکر از آقاهه رفتیم سمت آدرس
شیدا: این کوچه بود یا اون کوچه اصاپیدا نمیشه یه جای پرت آخر شهریم تقریبا
_!؟میگم مطمئنی الکی الافمون نکرده
شیدا:فک نکنم! نمیدونم واقعا
_ خیلیم خلوت پرنده پرنمیزنه که
فک کن یه درصد نقشه باشه وبهونه !
شیدا: چیه مثلا؟!میخواد چیکارمون کنه؟!بیخود کردن
_ عجیبه خب
شیدا بیخیال پیچیدازکوچه بیرونو سمت خیابون اصلی که چشمم خورد به فروشگاهی که اون اقا گفت
_ وایسا وایسا شیدا
اونم زدکنار
_اوناهاش
پیاده شدیم رفتیم سمت فروشگاه
هرچی که دم دستمون بود برداشتیم گویا این آقا خودش ایرانیه و تو این محل فروشگاه و باز کرده و چندتا خانواده ایرانیم زندگی میکنن لحظه اخری رفتم سمت قفسه خوراکیو کل لواشکو کاکائو برداشتم اصا بادیدنش ذوق کردم مث بچه ها شیدا بزور دستمو گرفت ببرتم
_ عه شیدا ادا مامانارو در نیار دیگه
شیدا: وای تتر چقد میخوای بخوری حالا بازم میایم
بی میل باشه ای گفتم که خندید حساب کردیم و رفتیم خونه
وسایلارو برداشتیم رفتیم تو آشپزخونه
شیدا: اصلا یه حس خوبی بهم دست داد
_خب الان چیکار کنیم؟!
شیدا: چیکار کنیم نه، چی درست کنیم؟!
_قیمه خوبه؟! یا چی؟!
شیدا: قیمه فکر خوبیه
_ خب سیب زمینی و بردار شروع کن دختر خوب
با پوست کن و دم و دستگاه مشغول شد
چاقو رو برداشتم سیب زمینی و ازش گرفتم
_ شیدا جان برو بیرون دخترم تو عمرت کاری نکردی نه؟!
شیدا: نههه
خندیدم
_ گمشو بیرون بزار به کارم برسم
شیداازخداخواسته رفت و من بعد اینکه آهنگ گذاشتم مشغول کارم شدم
باخستگی وقتی برنج و گذاشتم دم بکشه نگاهی به ساعت انداختم اوه اوه ساعت 2 شروین نیم ساعت دیگه میاد تا اون موقع غذا هم آماده ست
داشتم زیر اجاق و کم میکردم
+خسته نباشی
برگشتم سمتش
_ مرسی
هردومون ساکت وایساده بودیم
سرمو به معنای چیه تکون دادم
+هیچی
قبل من خودش رفت بیرون!
بیخیال شونه ای بالا انداختمورفتم لباسمو عوض کنم بوی غذا گرفته بودم کلا یه دوشم لازم بود سریع دوش گرفتم و اومدم بیرون با موهای خیس دویدم پایین قطعا شیدا حواسش به غذا نیست...
پ ن : یجوری سعی میکنم چهارتا پارت بزارم هرشب بخاطرشما که انقدر گفتین کمه
ادیتم از شخصیتای جذاب و کیوتمون تقدیم بهتون😻💜💫
#دورترین_نزدیک2
#رمان
#خاص #شیک #زیبا #جذاب #بینظیر #پست_جدید
_شاید!
آخرش یه فروشگاه بزرگ پیدا کردیم که ایرانیم نبود ولی امید داشتیم که هر نوع ماده غذایی پیدا شه توش
داشتم دنبال یه چیز آشنا میگشتم شیدام با صاحب مغازه حرف میزد صدام زدبرگشتم
_چیشد؟!
شیدا: این آقا یه جاییو میشناسن که میتونیم مواد مورد نیازمونو پیدا کنیم
با ذوق رفتم سمتش و بعد تشکر از آقاهه رفتیم سمت آدرس
شیدا: این کوچه بود یا اون کوچه اصاپیدا نمیشه یه جای پرت آخر شهریم تقریبا
_!؟میگم مطمئنی الکی الافمون نکرده
شیدا:فک نکنم! نمیدونم واقعا
_ خیلیم خلوت پرنده پرنمیزنه که
فک کن یه درصد نقشه باشه وبهونه !
شیدا: چیه مثلا؟!میخواد چیکارمون کنه؟!بیخود کردن
_ عجیبه خب
شیدا بیخیال پیچیدازکوچه بیرونو سمت خیابون اصلی که چشمم خورد به فروشگاهی که اون اقا گفت
_ وایسا وایسا شیدا
اونم زدکنار
_اوناهاش
پیاده شدیم رفتیم سمت فروشگاه
هرچی که دم دستمون بود برداشتیم گویا این آقا خودش ایرانیه و تو این محل فروشگاه و باز کرده و چندتا خانواده ایرانیم زندگی میکنن لحظه اخری رفتم سمت قفسه خوراکیو کل لواشکو کاکائو برداشتم اصا بادیدنش ذوق کردم مث بچه ها شیدا بزور دستمو گرفت ببرتم
_ عه شیدا ادا مامانارو در نیار دیگه
شیدا: وای تتر چقد میخوای بخوری حالا بازم میایم
بی میل باشه ای گفتم که خندید حساب کردیم و رفتیم خونه
وسایلارو برداشتیم رفتیم تو آشپزخونه
شیدا: اصلا یه حس خوبی بهم دست داد
_خب الان چیکار کنیم؟!
شیدا: چیکار کنیم نه، چی درست کنیم؟!
_قیمه خوبه؟! یا چی؟!
شیدا: قیمه فکر خوبیه
_ خب سیب زمینی و بردار شروع کن دختر خوب
با پوست کن و دم و دستگاه مشغول شد
چاقو رو برداشتم سیب زمینی و ازش گرفتم
_ شیدا جان برو بیرون دخترم تو عمرت کاری نکردی نه؟!
شیدا: نههه
خندیدم
_ گمشو بیرون بزار به کارم برسم
شیداازخداخواسته رفت و من بعد اینکه آهنگ گذاشتم مشغول کارم شدم
باخستگی وقتی برنج و گذاشتم دم بکشه نگاهی به ساعت انداختم اوه اوه ساعت 2 شروین نیم ساعت دیگه میاد تا اون موقع غذا هم آماده ست
داشتم زیر اجاق و کم میکردم
+خسته نباشی
برگشتم سمتش
_ مرسی
هردومون ساکت وایساده بودیم
سرمو به معنای چیه تکون دادم
+هیچی
قبل من خودش رفت بیرون!
بیخیال شونه ای بالا انداختمورفتم لباسمو عوض کنم بوی غذا گرفته بودم کلا یه دوشم لازم بود سریع دوش گرفتم و اومدم بیرون با موهای خیس دویدم پایین قطعا شیدا حواسش به غذا نیست...
پ ن : یجوری سعی میکنم چهارتا پارت بزارم هرشب بخاطرشما که انقدر گفتین کمه
ادیتم از شخصیتای جذاب و کیوتمون تقدیم بهتون😻💜💫
#دورترین_نزدیک2
#رمان
#خاص #شیک #زیبا #جذاب #بینظیر #پست_جدید
۴۰.۷k
۱۲ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.