PART21
#PART21
#خلسه
دستمو از دور کمرش بر میدارم و هردوتامون میریم عقب،آوا سرشو میندازه پایین و حرفی نمیزنه که میگم:«این ک*صخل بازیا چیه دیوثا؟خوبه دیگه دَر و تخته باهم جور شدین نه؟»
آرتا دست حنا رو میگیره و میاره به سمت لبشو و دستشو میبوسه و با شیطنت میگه:«ساعت ۲ نصفه شبه،سر و صدا اومد اومدیم ببینیم چخبره که با همچین صحنه هایی مواجه شدیم دیگه نتونستیم ادامه اش و نبینیم!»
دست به سینه وایسادم آوا یجوری نامطمئن از خودش و اونا در حالی که داره با آستین بلند هودیم بازی میکنه میگه:«واقعا که حنا...من فکر میکردم شاید یذره از آرتا عاقل تر باشی و دیگه فالگوش وای نایستی البته از شما دوتا هیچی بعید نیست!»
با آین حرف آوا پوزخندی به آرتا میزنم و آرتا یذره خودشو جمع و جور میکنه و میگه:«خب آوا باید اینو در نظر بگیری که حنا ورژن دوم منه و این یعنی اینکه من شریک جرمشم»
آوا با خنده میگه:«این که کاملا مسلمه،اصلا شما دوتا باهم نبودین کی با این دیوونه بازیاتون سازگار بود؟البته مثل دوتا بچه این»
حنا پوزخند میزنه و میگه:«باورم نمیشه ریاضی خونده باشی،با این آدم شناسی دقیقت در عرض چند ساعت باید دکترای آدم شناسی داشته باشی»
دیگه نمیزارم ادامه بدن و میگم:«جدا از اینا،من یعنی نمیتونم با آوا دو دیقه تنها حرف بزنم؟شما کلا هرجور شده باید از قضیه ها سر در بیارین نه؟»
آرتا نگاهی به من میندازه و میگه:«آخه دیوث این اولین بارت که نیست!»
آوا نگاهی به من و یه نگاهی هم به آرتا میندازه،آرتا رو من یه روزی...؛آوا سر تاسفی واسم تکون میده و میگه:«خوبه...آفرین دارین خودتونو لو میدیدن،ادامه بدین میشنوم!»
زیر لب به آرتا میگم:«خاک بر سر ک**ریت کنن!»که آرتاهم زیر لب جوابمو داد:«به من چه دیوث؟!»
سرمو تکون میدم و میگم:«آوا عزیزم منظورش اونی که فکر میکنی نیست یعنی...»
آوا بدون اینکه ادامه حرفمو بشنوه به سمت در رفت و با دستش آرتا رو از جلوی در کنار زد و از تراس رفت بیرون که انگشت اشارمو به سمت آرتا و حنا میگیرم و با تحدید
میگم :«دفعه بعد مزاحم کار من بشید و وایسید حرفای مارو گوش کنید،قسم میخورم به جون آقاجون که تو اتاقتون یجوری دوربین بزارم که شبا با فاصله ی ۳ متری از هم بخوابید!»
#بیبی_مانستر
#مستر
#چشم_چران_عمارت
#زن_زندگی_آزادی
#زن_عفت_افتخار
#غمگین
#اشتباه_من
#عاشقانه
#رمان
🤍🍓. √• @Zeynab_ku
#خلسه
دستمو از دور کمرش بر میدارم و هردوتامون میریم عقب،آوا سرشو میندازه پایین و حرفی نمیزنه که میگم:«این ک*صخل بازیا چیه دیوثا؟خوبه دیگه دَر و تخته باهم جور شدین نه؟»
آرتا دست حنا رو میگیره و میاره به سمت لبشو و دستشو میبوسه و با شیطنت میگه:«ساعت ۲ نصفه شبه،سر و صدا اومد اومدیم ببینیم چخبره که با همچین صحنه هایی مواجه شدیم دیگه نتونستیم ادامه اش و نبینیم!»
دست به سینه وایسادم آوا یجوری نامطمئن از خودش و اونا در حالی که داره با آستین بلند هودیم بازی میکنه میگه:«واقعا که حنا...من فکر میکردم شاید یذره از آرتا عاقل تر باشی و دیگه فالگوش وای نایستی البته از شما دوتا هیچی بعید نیست!»
با آین حرف آوا پوزخندی به آرتا میزنم و آرتا یذره خودشو جمع و جور میکنه و میگه:«خب آوا باید اینو در نظر بگیری که حنا ورژن دوم منه و این یعنی اینکه من شریک جرمشم»
آوا با خنده میگه:«این که کاملا مسلمه،اصلا شما دوتا باهم نبودین کی با این دیوونه بازیاتون سازگار بود؟البته مثل دوتا بچه این»
حنا پوزخند میزنه و میگه:«باورم نمیشه ریاضی خونده باشی،با این آدم شناسی دقیقت در عرض چند ساعت باید دکترای آدم شناسی داشته باشی»
دیگه نمیزارم ادامه بدن و میگم:«جدا از اینا،من یعنی نمیتونم با آوا دو دیقه تنها حرف بزنم؟شما کلا هرجور شده باید از قضیه ها سر در بیارین نه؟»
آرتا نگاهی به من میندازه و میگه:«آخه دیوث این اولین بارت که نیست!»
آوا نگاهی به من و یه نگاهی هم به آرتا میندازه،آرتا رو من یه روزی...؛آوا سر تاسفی واسم تکون میده و میگه:«خوبه...آفرین دارین خودتونو لو میدیدن،ادامه بدین میشنوم!»
زیر لب به آرتا میگم:«خاک بر سر ک**ریت کنن!»که آرتاهم زیر لب جوابمو داد:«به من چه دیوث؟!»
سرمو تکون میدم و میگم:«آوا عزیزم منظورش اونی که فکر میکنی نیست یعنی...»
آوا بدون اینکه ادامه حرفمو بشنوه به سمت در رفت و با دستش آرتا رو از جلوی در کنار زد و از تراس رفت بیرون که انگشت اشارمو به سمت آرتا و حنا میگیرم و با تحدید
میگم :«دفعه بعد مزاحم کار من بشید و وایسید حرفای مارو گوش کنید،قسم میخورم به جون آقاجون که تو اتاقتون یجوری دوربین بزارم که شبا با فاصله ی ۳ متری از هم بخوابید!»
#بیبی_مانستر
#مستر
#چشم_چران_عمارت
#زن_زندگی_آزادی
#زن_عفت_افتخار
#غمگین
#اشتباه_من
#عاشقانه
#رمان
🤍🍓. √• @Zeynab_ku
۶.۱k
۲۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.