PART20
#PART20
#خلسه
از توی بغلم اومد بیرون و با کمی خجالت زدگی گفت:«ممنون!»
با لبخند به چشمای مشکیش خیره میشم که بحث و دوباره باز کرد:«سردت نیست؟»با خنده میگم:«از گرمای وجود تو دارم آتیش میگیرم سیسی جون!»
به چشمام خیره میشه و خودشو بهم نزدیک میکنه طوری که فاصله بینمون بسته میشه،میتونم از چشماش بخونم که یچیزی توی سرشه و بلاخره لب میزنه:«دیگه کم کم آفتاب سوخته داری میشی،ازم فاصله بگیر،هرچقدر که اومدم جلو تو برو عقب!»
با تعجب ابرویی بالا میندازم و پوزخندی میزنم،دستمو دور کمرش حلقه میکنم و به خودم نزدیکش میکنم طوری که بدنم به بدنش فشار بیاره و از بالا بهش نگاه میکنم:«تو مثل خورشیدی برای کوه یخی مثل من،میخوام در برابر شعله های تو ذوب بشم مثل هر دفعه ای که به چشمات نگاه میکنم»
تارمویی که روی پیشونیم افتاده بود رو کنار زد و گفت:«کوه یخ؛تشبیه خوبی بود،همونقدر سرسخت،مغرور و سرد ولی با آب شدنش تازه شروع ماجراس نه؟»
دستموروی پهلوش بالا و پایین میبرم و گفتم:«اره تازه داستانش شروع میشه،کوه یخ درواقع ذاتش از آبه،همونقدر زلال و پاک کننده و مثل یه دریا پهناور و وسیع!»
پوزخندی زد و ادامه داد:«خسته نمیشی از زل زدن به چشمای من؟»
میرم نزدیک تر و کنار گوشش لب میزنم:«من معتادم به بدنت،چشمات خمارم میکنه!»
آروم زمزمه میکنه:«پس شاعر هم که هستی،شاعر بودنت به کی رفته ستون؟»
آروم میگم:«پس دوست داری شاعری کنم برات؟»
توی بحثمون عمیق شده بودیم که صدای آرتا سر جامون مارو ثابت نگه داشت:«English or Spanish?
(ترجمه:انگلیسی یا اسپانیایی؟)»
پشت سرش صدای حنا هم بلند شد:«آرتا یذره دیگه صبر میکردی می تونستیم یه بوسه ازشون ببینیم!»
#بیبی_مانستر
#چشم_چران_عمارت
#زن_زندگی_آزادی
#مستر
#زن_عفت_افتخار
#اشتباه_من
#غمگین
#عاشقانه
#زیبا
#روباه_نه_دم
#افسانه_دریای_آبی
#رمان
🤍🍓. √• @Zeynab_ku
#خلسه
از توی بغلم اومد بیرون و با کمی خجالت زدگی گفت:«ممنون!»
با لبخند به چشمای مشکیش خیره میشم که بحث و دوباره باز کرد:«سردت نیست؟»با خنده میگم:«از گرمای وجود تو دارم آتیش میگیرم سیسی جون!»
به چشمام خیره میشه و خودشو بهم نزدیک میکنه طوری که فاصله بینمون بسته میشه،میتونم از چشماش بخونم که یچیزی توی سرشه و بلاخره لب میزنه:«دیگه کم کم آفتاب سوخته داری میشی،ازم فاصله بگیر،هرچقدر که اومدم جلو تو برو عقب!»
با تعجب ابرویی بالا میندازم و پوزخندی میزنم،دستمو دور کمرش حلقه میکنم و به خودم نزدیکش میکنم طوری که بدنم به بدنش فشار بیاره و از بالا بهش نگاه میکنم:«تو مثل خورشیدی برای کوه یخی مثل من،میخوام در برابر شعله های تو ذوب بشم مثل هر دفعه ای که به چشمات نگاه میکنم»
تارمویی که روی پیشونیم افتاده بود رو کنار زد و گفت:«کوه یخ؛تشبیه خوبی بود،همونقدر سرسخت،مغرور و سرد ولی با آب شدنش تازه شروع ماجراس نه؟»
دستموروی پهلوش بالا و پایین میبرم و گفتم:«اره تازه داستانش شروع میشه،کوه یخ درواقع ذاتش از آبه،همونقدر زلال و پاک کننده و مثل یه دریا پهناور و وسیع!»
پوزخندی زد و ادامه داد:«خسته نمیشی از زل زدن به چشمای من؟»
میرم نزدیک تر و کنار گوشش لب میزنم:«من معتادم به بدنت،چشمات خمارم میکنه!»
آروم زمزمه میکنه:«پس شاعر هم که هستی،شاعر بودنت به کی رفته ستون؟»
آروم میگم:«پس دوست داری شاعری کنم برات؟»
توی بحثمون عمیق شده بودیم که صدای آرتا سر جامون مارو ثابت نگه داشت:«English or Spanish?
(ترجمه:انگلیسی یا اسپانیایی؟)»
پشت سرش صدای حنا هم بلند شد:«آرتا یذره دیگه صبر میکردی می تونستیم یه بوسه ازشون ببینیم!»
#بیبی_مانستر
#چشم_چران_عمارت
#زن_زندگی_آزادی
#مستر
#زن_عفت_افتخار
#اشتباه_من
#غمگین
#عاشقانه
#زیبا
#روباه_نه_دم
#افسانه_دریای_آبی
#رمان
🤍🍓. √• @Zeynab_ku
۹.۹k
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.