پارت¹
پارت¹
قسمت دوم
این بیشتر منو ترسوند رفتارش هی زمان میگذره عجیب تر و عجیب تر میشه احساس خوب اولیه داره کم کم تبدیل به ترس میشه
هر جوری شده باید بپیچونم برم احساس میکنم قرار نیس اتفاق جالبی بیوفته بهه بهونه دستشویی ازش معذرت خواهی کردم و رفتم همش دارم به این فکر میکنم چرا اینقدر پوست صاف و روشنی داره حتی موقعی دستمون بهم خورد خیلی نرم بود این عادی نیس اون زیادیی جذاب و خوشگله ولی منو داره بیشتر به سمت خودش جذب میکنه رفتم داخل ویلا و کنار دوستم توی بالکن بودیم دوستم داشت با بقیه حرف میزد من به حساب داشتم گوش میکردم به حرف هاشون ولی تمام حواسم به جیمین بود و هراز گاهی نگاهمو ازش میدزدیم نفهمه و اون با کمال خونسردی داشت با سه تا دختر حرف میزد و میخندید راستش حسودیم شد من نمیتونم اینجوری باهاش بخندمم یهو بهم نگاه کرد دستپاچه شدم و مشروب توی دستم ریخت روی لباسم
دوستم : اه لباست خراب شدد بهتره بریم تمیزش کنیم مارو ببخشید میریم لباسش تمیز کنیم میدونید که....
ا.ت: یاا دیونه حواسم پرت شد ریخت از دستم چی میگی
دوستم : باشه فعلا بریممم حالا حواست برای چی پرت شد؟؟ فکر نکن حواسم بهت نبود هاا همش داشتی جیمین رو نگاه میکردی توکه خوشت نمیومد چی شدد؟؟
ا.ت: نه خیررر اینجوریم نیس فقط حس خوبی بهش ندارم
دوستم: باشه بابا توهم کشتی مارو با این حس هات دهنمو سرویس کردن
رفتیم داخل دستشویی من شروع کردم پارچه خیس کردن تمیزش کنم فقط لکه نشه دوستم خسته شد گفت میره من پشت سرش برم منم گفتم باشه اون رفت من تنها داخل دستشویی بودم ...
صدای ناله کسی رو شنیدم این دیگه از کجاا اومد هرچی پشت سرم و داخل دستشویی نگاه کردم چیزی ندیدم دوباره صدای التماس کسی که میگفت ولم نکنن خواهش میکنم...
تعجب کردم سریع رفتم
ادامه دارد...
قسمت دوم
این بیشتر منو ترسوند رفتارش هی زمان میگذره عجیب تر و عجیب تر میشه احساس خوب اولیه داره کم کم تبدیل به ترس میشه
هر جوری شده باید بپیچونم برم احساس میکنم قرار نیس اتفاق جالبی بیوفته بهه بهونه دستشویی ازش معذرت خواهی کردم و رفتم همش دارم به این فکر میکنم چرا اینقدر پوست صاف و روشنی داره حتی موقعی دستمون بهم خورد خیلی نرم بود این عادی نیس اون زیادیی جذاب و خوشگله ولی منو داره بیشتر به سمت خودش جذب میکنه رفتم داخل ویلا و کنار دوستم توی بالکن بودیم دوستم داشت با بقیه حرف میزد من به حساب داشتم گوش میکردم به حرف هاشون ولی تمام حواسم به جیمین بود و هراز گاهی نگاهمو ازش میدزدیم نفهمه و اون با کمال خونسردی داشت با سه تا دختر حرف میزد و میخندید راستش حسودیم شد من نمیتونم اینجوری باهاش بخندمم یهو بهم نگاه کرد دستپاچه شدم و مشروب توی دستم ریخت روی لباسم
دوستم : اه لباست خراب شدد بهتره بریم تمیزش کنیم مارو ببخشید میریم لباسش تمیز کنیم میدونید که....
ا.ت: یاا دیونه حواسم پرت شد ریخت از دستم چی میگی
دوستم : باشه فعلا بریممم حالا حواست برای چی پرت شد؟؟ فکر نکن حواسم بهت نبود هاا همش داشتی جیمین رو نگاه میکردی توکه خوشت نمیومد چی شدد؟؟
ا.ت: نه خیررر اینجوریم نیس فقط حس خوبی بهش ندارم
دوستم: باشه بابا توهم کشتی مارو با این حس هات دهنمو سرویس کردن
رفتیم داخل دستشویی من شروع کردم پارچه خیس کردن تمیزش کنم فقط لکه نشه دوستم خسته شد گفت میره من پشت سرش برم منم گفتم باشه اون رفت من تنها داخل دستشویی بودم ...
صدای ناله کسی رو شنیدم این دیگه از کجاا اومد هرچی پشت سرم و داخل دستشویی نگاه کردم چیزی ندیدم دوباره صدای التماس کسی که میگفت ولم نکنن خواهش میکنم...
تعجب کردم سریع رفتم
ادامه دارد...
۷.۸k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.