رقص شیطان
«رقص شیطان»
به تمثیل کدامین تب ز داغم پرده بردارم
که خورشید همچو یخ ماند کنار آتش جانم
رقیبا گر مروت بود به مثقالی در احساست
نمی بستی ره چشمه به من که بُرده ای نانم
خدای خاور خاموش به خورشیدم پیامی ده
که در تاریکی تقدیر هنوزش ماه می دانم
عجب بی پردگی کردی فلک با عارف شاعر
که از فرزانه گی افتاد شهیر شهر دیوانم
به دوش دل گره بستم جُل پرهیز را عمری
مبادا کج شود سوی گناهی سنگ میزانم
شعور شعر بالا شد ولی وسع قلم بس نیست
که از این خرمن اندوه سر مویی برافشانم
به جای خالیت صد خار خلیده در جگرگاهم
ز خون قندیل ها بسته بُنِ هر تار مژگانم
دلم می سوزد و دستم به کوتاهی دَم مانَد
تو بالای غروری و من اینجا سر به دامانم
سکوت سینه ی الهام ,سماع ساحت صبر است
ولی از جنبش دردت دگر هم رقص شیطانم
کشیدم شیره ی جان را که کامت پُر کنم از شهد
اگر چه رسم بد عهدیت زده بر ارگ ارکانم
در این مسلخ که تابوت هزاران آرزو پُر شد
مثال مادری مغموم سرِ نعش عزیزانم
به تمثیل کدامین تب ز داغم پرده بردارم
که خورشید همچو یخ ماند کنار آتش جانم
رقیبا گر مروت بود به مثقالی در احساست
نمی بستی ره چشمه به من که بُرده ای نانم
خدای خاور خاموش به خورشیدم پیامی ده
که در تاریکی تقدیر هنوزش ماه می دانم
عجب بی پردگی کردی فلک با عارف شاعر
که از فرزانه گی افتاد شهیر شهر دیوانم
به دوش دل گره بستم جُل پرهیز را عمری
مبادا کج شود سوی گناهی سنگ میزانم
شعور شعر بالا شد ولی وسع قلم بس نیست
که از این خرمن اندوه سر مویی برافشانم
به جای خالیت صد خار خلیده در جگرگاهم
ز خون قندیل ها بسته بُنِ هر تار مژگانم
دلم می سوزد و دستم به کوتاهی دَم مانَد
تو بالای غروری و من اینجا سر به دامانم
سکوت سینه ی الهام ,سماع ساحت صبر است
ولی از جنبش دردت دگر هم رقص شیطانم
کشیدم شیره ی جان را که کامت پُر کنم از شهد
اگر چه رسم بد عهدیت زده بر ارگ ارکانم
در این مسلخ که تابوت هزاران آرزو پُر شد
مثال مادری مغموم سرِ نعش عزیزانم
- ۲.۲k
- ۰۷ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط