شیشه عمر ارباب
پارت ۲۰ (اخر)🍷
جونگ کوک:ن...نمیگم
یونگی: پس کارشو بسازید
اون ادمی ک منو از پشت گرفت بود پنجه های تیزشو دراورد و گذاشت رو گردنم..داشت کم کم وارد گردنم میکرد ک دیدم جونگ کوک از جاش بلند شد..سرشو بالا گرفت ک دیدم چشماش قرمز شده..برای اولین بار ارواره هاشو دیدم(دندونای نیش)
جونگ کوک: گفتم بهش دست نزنید
یونگی رفت نزدیکش
یونگی: مثلن چیکار میخای بکنی؟
یه لگد محکم ب شکم یونگی زد و پرتش کرد عقب..یکی از ادما اومد نزدیکش ک یقشو گرفت یه جوری پرتش کرد از پنجره ی کنار کتاب خونه پرت شد پایین و صدای خورد شدن استخوناش اومد..نفر دوم رفت سمتش ک پرتش کرد ت شومینه ک طرف اتیش گرفت..نفر سوم محکم سرشو کوبوند ب لبه ی کاناپه ک پخش زمین شد..نفر چهارم ک منو از پشت گرفته بود رفت سمتش ک گردنشو انقد پیچوند ک از جاش کنده شد..با عصبانیت رفت طرف یونگی و یقشو گرفت و کبوند ب دیوار
جونگ کوک: گفتم اون مال منه...ا.ت مال منههه( با داد)...اون گنجینه هم هیچ وقت مال ت نمیشه
یونگی: کار اشتباهی نکن جئون
جونگ کوک عصبی شد و سرشو کرد تو گردن یونگی ک عربده ی بلندی کشید..کم کم بدنش سست شد و پوستش سفید شد و چشمام سیاه شد و بی حال افتاد زمین..روی گردنش جای دوتا سوراخ بود..بعد از اون جونگ کوک افتاد زمین..رفتم طرفش و سرشو گذاشتم رو پام
ا.ت: حالت خوبه جونگ کوک؟
جونگ کوک: بدنم..بدنم ضعیف شده
ا.ت: تروث گفت از خون من بخوری سالم میمونی
جونگ کوک:نمیخام بهت اسیب بزنم
ا.ت:یا خودت دست ب کار میشی یا من خودم یه کاری میکنم خونم دربیاد
اروم سرشو ت گردنم کرد..از درد چشمامو بستم و لبامو رو هم فشار دادم ولی هیچی نگفتم تا راحت باشه..چند ثانیه بعد اروم از جاش بلند شد و رفت سمت کتابخونه و یه قوطی ورداشت و اومد سمتم..یه قرص کپسول از داخل دراورد و داد بهم
جونگ کوک: بخورش..جای دندون هارو از روی گردنت ازبین میبره و خون سازه برات
خوردم ک دیدم کم کم رد روی گردنم ازبین رفت
جونگ کوک: همراهم بیا
رفتیم ت اتاق ک از زیر تخت یه جعبه دراورد و بازش کرد..داخلش یه گردنبند یاقوت ابی بود..اومد پشت سرم و انداخت گردنم
جونگ کوک:تا هروقت ک این گردنبند گردنت باشه سالم میمونی
برگشتن طرفش و بغلش کردم
جونگ کوک: دیدی گفتم نمیزارم اسیب ببینی؟..دیگه میتونی راحت زندگی کنی
ا.ت:وقتی ت کنارم توی هر دنیایی ک باشم ارامش دارم
(ویو راوی)
افسانه ها میگن ک هنوز این دو کنار هم زندگی میکنند و ۲ فرزند دارن..یه پسر و یه دختر...هرجوفتشون نیمه انسان و نیمه شیطان هستن...ولی هنوز توی اون دنیا ا.ت بدون هیچ قدرتیه ک این باعث میشه اسیب پذیر تر باشه..یعنی بجز گرگینه و ارواح چه چیز های دیگه ای دشمناشن؟ ولی فقط یه چیزه ک برای ا.ت مهمه...اینکه فقط یه خوناشامه ک تا ابد میتونه عاشقت باشه
.
.
پایان بدی داشت میدونم💔🗿
جونگ کوک:ن...نمیگم
یونگی: پس کارشو بسازید
اون ادمی ک منو از پشت گرفت بود پنجه های تیزشو دراورد و گذاشت رو گردنم..داشت کم کم وارد گردنم میکرد ک دیدم جونگ کوک از جاش بلند شد..سرشو بالا گرفت ک دیدم چشماش قرمز شده..برای اولین بار ارواره هاشو دیدم(دندونای نیش)
جونگ کوک: گفتم بهش دست نزنید
یونگی رفت نزدیکش
یونگی: مثلن چیکار میخای بکنی؟
یه لگد محکم ب شکم یونگی زد و پرتش کرد عقب..یکی از ادما اومد نزدیکش ک یقشو گرفت یه جوری پرتش کرد از پنجره ی کنار کتاب خونه پرت شد پایین و صدای خورد شدن استخوناش اومد..نفر دوم رفت سمتش ک پرتش کرد ت شومینه ک طرف اتیش گرفت..نفر سوم محکم سرشو کوبوند ب لبه ی کاناپه ک پخش زمین شد..نفر چهارم ک منو از پشت گرفته بود رفت سمتش ک گردنشو انقد پیچوند ک از جاش کنده شد..با عصبانیت رفت طرف یونگی و یقشو گرفت و کبوند ب دیوار
جونگ کوک: گفتم اون مال منه...ا.ت مال منههه( با داد)...اون گنجینه هم هیچ وقت مال ت نمیشه
یونگی: کار اشتباهی نکن جئون
جونگ کوک عصبی شد و سرشو کرد تو گردن یونگی ک عربده ی بلندی کشید..کم کم بدنش سست شد و پوستش سفید شد و چشمام سیاه شد و بی حال افتاد زمین..روی گردنش جای دوتا سوراخ بود..بعد از اون جونگ کوک افتاد زمین..رفتم طرفش و سرشو گذاشتم رو پام
ا.ت: حالت خوبه جونگ کوک؟
جونگ کوک: بدنم..بدنم ضعیف شده
ا.ت: تروث گفت از خون من بخوری سالم میمونی
جونگ کوک:نمیخام بهت اسیب بزنم
ا.ت:یا خودت دست ب کار میشی یا من خودم یه کاری میکنم خونم دربیاد
اروم سرشو ت گردنم کرد..از درد چشمامو بستم و لبامو رو هم فشار دادم ولی هیچی نگفتم تا راحت باشه..چند ثانیه بعد اروم از جاش بلند شد و رفت سمت کتابخونه و یه قوطی ورداشت و اومد سمتم..یه قرص کپسول از داخل دراورد و داد بهم
جونگ کوک: بخورش..جای دندون هارو از روی گردنت ازبین میبره و خون سازه برات
خوردم ک دیدم کم کم رد روی گردنم ازبین رفت
جونگ کوک: همراهم بیا
رفتیم ت اتاق ک از زیر تخت یه جعبه دراورد و بازش کرد..داخلش یه گردنبند یاقوت ابی بود..اومد پشت سرم و انداخت گردنم
جونگ کوک:تا هروقت ک این گردنبند گردنت باشه سالم میمونی
برگشتن طرفش و بغلش کردم
جونگ کوک: دیدی گفتم نمیزارم اسیب ببینی؟..دیگه میتونی راحت زندگی کنی
ا.ت:وقتی ت کنارم توی هر دنیایی ک باشم ارامش دارم
(ویو راوی)
افسانه ها میگن ک هنوز این دو کنار هم زندگی میکنند و ۲ فرزند دارن..یه پسر و یه دختر...هرجوفتشون نیمه انسان و نیمه شیطان هستن...ولی هنوز توی اون دنیا ا.ت بدون هیچ قدرتیه ک این باعث میشه اسیب پذیر تر باشه..یعنی بجز گرگینه و ارواح چه چیز های دیگه ای دشمناشن؟ ولی فقط یه چیزه ک برای ا.ت مهمه...اینکه فقط یه خوناشامه ک تا ابد میتونه عاشقت باشه
.
.
پایان بدی داشت میدونم💔🗿
۴۵.۳k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.