شیشه عمر ارباب
پارت ۱۹🍷
جونگ کوک:البته بانو
ا.ت بدو بدو رفت سمت تخت و پرید روش
ا.ت: عالیههههه....بعد این همه مدت احساس راحتی دارم
رفتم بالا سرش وایستادم ک یه دفعه دستمو گرفت و انداخت رو خودش
جونگ کوک: داری شیطون میشیا
خندید ک کم کم نزدیک صورتش شدم و لبامو نزدیکش کردم ک یه دفعه صدای زوزه ی گرگ از سالن اومد
ا.ت: دوباره اومدن؟
جونگ کوک: فاک بهت الان وقتش بود؟
از روی ا.ت بلند شدم و رفتم سمت سالن ک دیدم یونگی با ۴ تا ادم وایستادن وسط سالن
جونگ کوک: چی شده؟
یونگی: شنیدم شیشه عمرتو پیدا کردی
ا.ت بعد از من اومد بیرون
ا.ت: از کجا فهمیده؟
یونگی: ما گرگا قدرت شنواییمون بالاس
اومد سمتم و دستشو رو صورتم کشید
یونگی: کنار اون گنجینه این دختره هم با خودم میبرم
جونگ کوک : اون مال منه
یونگی: توعم یکم باید ادب شی تا بفهمی اینجا همه چیز مال منه
ب ۴ تا گرگی ک پشت سرش بود اشاره کرد بیان سمت من
(ویو ا.ت)
رفتم جلوی جونگ کوک وایستادم
ا.ت: حق ندارید بهش دست بزنید
یونگی: چی دارم مبینیم؟..یه انسان از یه شیطان داره محافظت میکنه اره جونگ کوک؟ انقدر حقیر شدی ک پشت یه انسان قایم شدی؟
ا.ت: انقدر زر نزن من مثل جدم ازشون محافظت میکنم
یونگی: جدت؟..اها همونی ک خاندان من کشتنش
ا.ت: کشتنش؟
یونگی: درسته...دشمن اصلی ومپایر ها(خوناشاما) گرگینه هان...اون زمان وقتی فهمیدیم شیاطین خون توی خونه ی اجداد شما قایم شدن رفتیم سراغشون ولی دیر رسیدیم و فرار کردن و بجاش خانوادتو کشتیم
ا.ت: عوضی
یونگی: دختره رو سالم میخام...بدرد میخوره(با نیش خند)
گرگ ها دوییدن سمتم ولی جونگ کوک منو برد پشتش و شروع کرد ب دعوا با اونا...ولی درست میگفت قدرت گرگینه ها از خوناشاما بیشتر بود چون با هر ضربشون پخش زمین میشد....یونگی رفت سمت جونگ کوک ک رو زمین بود و چونشو گرفت سمت خودش
یونگی: بگو گنجینه کجاست
رفتم سمتش ک هولش دادم عقب و کنار جونگ کوک نشستم
ا.ت:درد داری؟
جونگ کوک: بیا نزدیکتر
بهش نزدیکتر شدم ک در گوشم زمزمه کرد
جونگ کوک: گنجینه زیر تختته..یه گردن بنده..بنداز گردنت و از اینجا فرار کن
ا.ت: ولی نمیخام
جونگ کوک: همین ک گفتم
یونگی: اون دختره میدونه گنجینا کجاست بگیریدش
یکی از ادم هاش اومد سمتم و با خودش برد
جونگ کوک: بهش دست نزن
یونگی: یا جای گنجینه رو میگی یا میکشمش
.
.
.
پارت بعد پارت اخره
جونگ کوک:البته بانو
ا.ت بدو بدو رفت سمت تخت و پرید روش
ا.ت: عالیههههه....بعد این همه مدت احساس راحتی دارم
رفتم بالا سرش وایستادم ک یه دفعه دستمو گرفت و انداخت رو خودش
جونگ کوک: داری شیطون میشیا
خندید ک کم کم نزدیک صورتش شدم و لبامو نزدیکش کردم ک یه دفعه صدای زوزه ی گرگ از سالن اومد
ا.ت: دوباره اومدن؟
جونگ کوک: فاک بهت الان وقتش بود؟
از روی ا.ت بلند شدم و رفتم سمت سالن ک دیدم یونگی با ۴ تا ادم وایستادن وسط سالن
جونگ کوک: چی شده؟
یونگی: شنیدم شیشه عمرتو پیدا کردی
ا.ت بعد از من اومد بیرون
ا.ت: از کجا فهمیده؟
یونگی: ما گرگا قدرت شنواییمون بالاس
اومد سمتم و دستشو رو صورتم کشید
یونگی: کنار اون گنجینه این دختره هم با خودم میبرم
جونگ کوک : اون مال منه
یونگی: توعم یکم باید ادب شی تا بفهمی اینجا همه چیز مال منه
ب ۴ تا گرگی ک پشت سرش بود اشاره کرد بیان سمت من
(ویو ا.ت)
رفتم جلوی جونگ کوک وایستادم
ا.ت: حق ندارید بهش دست بزنید
یونگی: چی دارم مبینیم؟..یه انسان از یه شیطان داره محافظت میکنه اره جونگ کوک؟ انقدر حقیر شدی ک پشت یه انسان قایم شدی؟
ا.ت: انقدر زر نزن من مثل جدم ازشون محافظت میکنم
یونگی: جدت؟..اها همونی ک خاندان من کشتنش
ا.ت: کشتنش؟
یونگی: درسته...دشمن اصلی ومپایر ها(خوناشاما) گرگینه هان...اون زمان وقتی فهمیدیم شیاطین خون توی خونه ی اجداد شما قایم شدن رفتیم سراغشون ولی دیر رسیدیم و فرار کردن و بجاش خانوادتو کشتیم
ا.ت: عوضی
یونگی: دختره رو سالم میخام...بدرد میخوره(با نیش خند)
گرگ ها دوییدن سمتم ولی جونگ کوک منو برد پشتش و شروع کرد ب دعوا با اونا...ولی درست میگفت قدرت گرگینه ها از خوناشاما بیشتر بود چون با هر ضربشون پخش زمین میشد....یونگی رفت سمت جونگ کوک ک رو زمین بود و چونشو گرفت سمت خودش
یونگی: بگو گنجینه کجاست
رفتم سمتش ک هولش دادم عقب و کنار جونگ کوک نشستم
ا.ت:درد داری؟
جونگ کوک: بیا نزدیکتر
بهش نزدیکتر شدم ک در گوشم زمزمه کرد
جونگ کوک: گنجینه زیر تختته..یه گردن بنده..بنداز گردنت و از اینجا فرار کن
ا.ت: ولی نمیخام
جونگ کوک: همین ک گفتم
یونگی: اون دختره میدونه گنجینا کجاست بگیریدش
یکی از ادم هاش اومد سمتم و با خودش برد
جونگ کوک: بهش دست نزن
یونگی: یا جای گنجینه رو میگی یا میکشمش
.
.
.
پارت بعد پارت اخره
۲۷.۵k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.