p20💕
p20💕
فردا صبح
اصلا خوابم نمیبرد فکرم کاملا درگیر بود تا ساعت پنج صبح درحال فک کردن بودم کلی گریه کرده بودم سرم داشت میترکید رفتم پایین آشپزخونه آب رو با دو تا قرص خوردم یکم قهوه با قهوه ساز درست کردم و با ماگم رفتم اتاق غذا خوری که قبل من فلیکس با قهوه اونجا نشسته بود داشت فک میکرد
اونم منو دید
رفتم و نشستم کنارش یکم از قهوم خوردم
ات. اینجا چیکار میکنی
فلیکس. مثل تو فقط یذره بهتر .... من فکرو ذهنم به هم ریخته ولی تو علاوه بر اون چشمات کاسه ی خونه .... خیلی گریه کردی
ات. فقط نمیتونم هضم کنم ..... مشکل من علاوه بر این جیمین هم هست .... وقتی فهمیدم اون .... ولش کن
فلیکس. میدونی..... فقط نباید ذهنت رو درگیر کنی ..... تو زندگی هزارتا اتفاق بد و خوب میوفته اما وقتی خبر بدی میشنوی و نمیتونی هضمش کنی دنیا واینمیسه ..... همچنان در حال حرکته و توقف نمیکنه باید ادامه بدی .... درسته همه چیو فهمیدی اما دیگه بسه به قدر کافی خودت رو با گریه عذاب دادی .... الان باید بی تفاوت باشی و سعی کنی باهاش کنار بیایی
ات. سخته
فلیکس. هیچی تو این دنیا آسون نیست
ات. باورم نمیشه که اینطور باهات برخورد کردم .... سرنوشته؟
فلیکس. شایدم تقدیر... مهم اینه خواهر اسکلم الان کنارم نشسته .... همون خواهری که همیشه به خاطر جیمین از دست کوک نجاتش میدادم
ات. یااا *تک خنده
فلیکس. بلاخره خندیدی... راست میگم دیگه همش میرفتی با جیمین تنها حرف میزدین کوک میگفت کجا بودین منم یه دروغ میگفتم نجاتتون بدم ... البته چندتا خاطره فقط یادم اومده ولی با خاطره هایی که تو تعریف کردی من کوزت بودم
ات. کوزتتت یااا خواهرت بودم حمایت از خواهر مگه بدههه
فلیکس. خب حالاااا
ات. خوشحالم که کنارمی
فلیکس. من بیشتر
رفتم بغلش و شروع کردم گریه که بقیه اومدن
نامجون. خوشحالم که کنار همین بلاخره خواهر برادر با این قضیه کنار اومدن
یونگی. ات؟
ات. من الان چیکار کنم*گریه
یونگی. چیرو چیکار کنی
ات. کسی که عاشقش شدم و بودم و هستم همچین بلایی سرم آورده و وقتی برای انتقام باهاش حرف زدم گفت که تقصیری نداره و الان میفهمم عشق بچگیم هم بوده*گریه
دستمو آوردم بالا و به دستبند قرمزی که حرف ج روش بود نگاه کردم
ات. دستبند و گردنبند و اون نامه*گریه
ات. دارم دیوونه میشم*گریه
کسی حرفی برای گفتن نداشت چون اوناهم اگه تو این وضعیت بودن راه حلی نداشتن ... باید زمان درستش میکرد
یکم توی بغل برادری که تازه نسبتشون رو فهمیده بودن گریه کرد و آروم گرفت بعد هم همه به اتاقاشون رفتن و دو ساعت بعد پایین اومدن
هوسوک. ات کو
جین. اتاقش
هیوجین. هنوز نیومده؟
فلیکس. نه
یونگی. گشنمه
جین. ایششش
جین پامیشه میره آشپزخونه صبحونه درست کنه
فردا صبح
اصلا خوابم نمیبرد فکرم کاملا درگیر بود تا ساعت پنج صبح درحال فک کردن بودم کلی گریه کرده بودم سرم داشت میترکید رفتم پایین آشپزخونه آب رو با دو تا قرص خوردم یکم قهوه با قهوه ساز درست کردم و با ماگم رفتم اتاق غذا خوری که قبل من فلیکس با قهوه اونجا نشسته بود داشت فک میکرد
اونم منو دید
رفتم و نشستم کنارش یکم از قهوم خوردم
ات. اینجا چیکار میکنی
فلیکس. مثل تو فقط یذره بهتر .... من فکرو ذهنم به هم ریخته ولی تو علاوه بر اون چشمات کاسه ی خونه .... خیلی گریه کردی
ات. فقط نمیتونم هضم کنم ..... مشکل من علاوه بر این جیمین هم هست .... وقتی فهمیدم اون .... ولش کن
فلیکس. میدونی..... فقط نباید ذهنت رو درگیر کنی ..... تو زندگی هزارتا اتفاق بد و خوب میوفته اما وقتی خبر بدی میشنوی و نمیتونی هضمش کنی دنیا واینمیسه ..... همچنان در حال حرکته و توقف نمیکنه باید ادامه بدی .... درسته همه چیو فهمیدی اما دیگه بسه به قدر کافی خودت رو با گریه عذاب دادی .... الان باید بی تفاوت باشی و سعی کنی باهاش کنار بیایی
ات. سخته
فلیکس. هیچی تو این دنیا آسون نیست
ات. باورم نمیشه که اینطور باهات برخورد کردم .... سرنوشته؟
فلیکس. شایدم تقدیر... مهم اینه خواهر اسکلم الان کنارم نشسته .... همون خواهری که همیشه به خاطر جیمین از دست کوک نجاتش میدادم
ات. یااا *تک خنده
فلیکس. بلاخره خندیدی... راست میگم دیگه همش میرفتی با جیمین تنها حرف میزدین کوک میگفت کجا بودین منم یه دروغ میگفتم نجاتتون بدم ... البته چندتا خاطره فقط یادم اومده ولی با خاطره هایی که تو تعریف کردی من کوزت بودم
ات. کوزتتت یااا خواهرت بودم حمایت از خواهر مگه بدههه
فلیکس. خب حالاااا
ات. خوشحالم که کنارمی
فلیکس. من بیشتر
رفتم بغلش و شروع کردم گریه که بقیه اومدن
نامجون. خوشحالم که کنار همین بلاخره خواهر برادر با این قضیه کنار اومدن
یونگی. ات؟
ات. من الان چیکار کنم*گریه
یونگی. چیرو چیکار کنی
ات. کسی که عاشقش شدم و بودم و هستم همچین بلایی سرم آورده و وقتی برای انتقام باهاش حرف زدم گفت که تقصیری نداره و الان میفهمم عشق بچگیم هم بوده*گریه
دستمو آوردم بالا و به دستبند قرمزی که حرف ج روش بود نگاه کردم
ات. دستبند و گردنبند و اون نامه*گریه
ات. دارم دیوونه میشم*گریه
کسی حرفی برای گفتن نداشت چون اوناهم اگه تو این وضعیت بودن راه حلی نداشتن ... باید زمان درستش میکرد
یکم توی بغل برادری که تازه نسبتشون رو فهمیده بودن گریه کرد و آروم گرفت بعد هم همه به اتاقاشون رفتن و دو ساعت بعد پایین اومدن
هوسوک. ات کو
جین. اتاقش
هیوجین. هنوز نیومده؟
فلیکس. نه
یونگی. گشنمه
جین. ایششش
جین پامیشه میره آشپزخونه صبحونه درست کنه
۳.۰k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.