p

p19💕

پ. چون تورو مقصر میدونستم میخواستم عذابی که کشیدم رو بهت بدم پس هرروز کتکت میزدم ولی یه روز دست عموی عوضیت افتادی و نتونستم پیدات کنم ..... وقتی فلیکس زنگ زد گفت میخوام برای دوستم باند بسازم و اسم تورو گفت قبول کردم چون هرچی هم بشه دخترمی و دوست دارم فقط نادونی کردم..... اسم برادرت رو به فلیکس تغییر دادم تا ناشناخته بشه ولی تقریبا همه چی یادت داشت میومد پس بلاخره گفتم بیایی و راحت شی و همه چیو بفهمی
ات. اما بازم درکت نمیکنم*گریه
ات. وقت میخوام باید همه ی اتفاقات دیروز تا الان رو هضم کنم منو ببرین
یونگی. بزارین من ببرمش
یونگی کتشو انداخت روم و بغلم کرد گذاشت تو ماشین خودش جدا از بقیه تو ماشینا رفتیم خونه منو برد تو اتاقم گذاشت رو تخت
یونگی. هرچی خواستی بگو .... شب غذاتو میارم می‌شینم باید تا ته بخوری هرچقدر میخوای فک کن ..... گریه کن و خودتو خالی کن به هرحال تو هم آدمی حق داری
ات. مرسی اوپا *گریه و لبخند
ات. میشه فقط خودت بیایی نمی‌خوام کسی به جز تو وارد اتاقم شه تا وقتی که به خودم بیام
یونگی. حتما
رفت و منم نشستم تا شب گریه کردم و فک کردم شب هم یونگی نشست و بزور تا ته غذامو خوردم و خوابم برد
دیدگاه ها (۲)

p20💕فردا صبح اصلا خوابم نمی‌برد فکرم کاملا درگیر بود تا ساعت...

p21💕هوسوک. تنهاش گذاشتین؟اون بدنش ضعیفه فکرش درگیره ذهنش داغ...

p18💕نامجون. هنوز بیدار نشدهفلیکس. نه هوپی. ارامبخشش قوی بود ...

p17💕هرروز و هرروز با تو و داداشات بازی میکردیم من دوست داشتم...

*وقتی می‌رید برای تولد دوست اونا لباس بخرید و ات هم یه لباس ...

خدایا تو شب بارونی از ته دل ازت میخوام کمک کن مهشید تموم وجو...

ات تو باتلاق ذهنی گیر کرده بود این اتفاق برای نمونه ۰۰۹ خیلی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط