p18💕
p18💕
نامجون. هنوز بیدار نشده
فلیکس. نه
هوپی. ارامبخشش قوی بود
ات. جیمین... نرو
جین . کابوسه؟
هوپی. هذیونه
یونگی. بیدار شدی
ات. هوم
فلیکس. خوبی
ات. نمیدونم فقط نمیخوام حرف بزنم
فلیکس. باشه
زنگ گوشی
فلیکس. بله پدر
پ. ات پیشته
فلیکس. عا بله پیشمه
پ. همین الان بیایین اینجا
فلیکس. اما پدر.. ات حالش خوب نیست
پ. گفتم همین الان
فلیکس. اما
پ. اما نداره هرطور شده بیارش به اون دوستاش بگو بیارنش ولی هرطور شده بیایین اینجا
.
ات. چیزی شده
فلیکس. بابام... میگه باید ات رو ببریم پیشش
نامجون. مگه میشناستش
فلیکس. اصلا سر در نمیارم ولی گفت باید حتما الان ببریمش اونجا
ات. من جون ندارم
فلیکس. گفت هر طور شده با کمک دوستاش بیارش
ات. خیلی خب باشه
رفتم لباس پوشیدم و بی جون اومدم پایین هوپی بزور لقمه کرد تو دهنم بعدام رفتیم به یه عمارت دیگه
خدمتکار. خوش اومدین
فلیکس. ممنون
همه وارد شدیم و رفتیم توی حیاط پشتی
دور تا دور دیوار درخت بود و اون جلو یه استخر بزرگ و دوتا صندلیه تخت شو و روبه رومون یه مرد لبه ی استخر با کت شلوار مشکی و عصا داشت سیگار میکشید و صندلیش کنارش بود
پشتش به ما بود
فلیکس. پدر
یهو روی صندلی نشست و صندلی رو چرخوند
ات. چ.. چی*شوکه
پ. تعجب کردی نه*نیشخند
سرگیجه گرفتم و چشمام سیاهی رفت اما قبل برخورد با زمین فلیکس گرفتم
(ات حدود یک ساعت بیهوشه و فلیکس وقتی میگیرتش میبرتش تو اتاق خودش خونه ی باباش و همه دورش جمع میشن و منتظر میمونن بهوش بیاد تو این یه ساعت ات اخراش یه خواب از بچگی میبینه)
فلش بک به خواب ات از بچگی
ات. کینونگ هو اوپا
&کینونگ هو نه ات کیونگ هه
ات. باشه حالااا اسمت سخته خبب
&مثلا داداشتم اونوقت اسممو نمیتونی بگی
ات. کیونگ هه اوپا
&جان
ات. مرگ چطوریه
&اوممم مرگ ..... وقتی آدما میمیرن چشمشونو میبندن و دیگه باز نمیکنن بعدم بدنشونو خاک میکنن مثل مامان بزرگ ... بعدم گل میکارن پیشش تا خوشحال شه... درسته توی خاک میرن ولی روحشون یه ستاره میشه و اون بالا به ما نگاه میکنن
ات. چه جالب
پایان فلش بک
چشمامو یهو باز کردم
ات. کیونگ هه
فلیکس. ات خوبی
نامجون. جون به لبمون کردی خوبی
ات. اسم داداشم کیونگ هه ست
فلیکس. گفتم که بلاخره یادت میاد
پ. پس بیدار شدی
ات....
فلیکس. ات تو پدرمو میشناسی؟
پ. مگه میشه آدم پدر خودشو نشناسه *نیشخند
همه. چیییییی
ات. چرا بهم نگفتی که یه برادر دیگه هم دارم
پ. جدا کردنتون بهترین گزینه بود
ات. چراا*گریه
پ. چون بعد مرگ مادرتون شما ازم متنفر شدین و کیونگ هه دچار شک شد و حافظش رو از دست داد ... نمیتونستم دوباره شمارو داشته باشم پس پسرمو از دست ندادم رفتم و اسم و فامیلیش رو عوض کردم و دور نگهتون داشتم .... مقصر مرگ مادرت رو تو میدونستم پس نمیتونستم باهات کنار بیام
نامجون. هنوز بیدار نشده
فلیکس. نه
هوپی. ارامبخشش قوی بود
ات. جیمین... نرو
جین . کابوسه؟
هوپی. هذیونه
یونگی. بیدار شدی
ات. هوم
فلیکس. خوبی
ات. نمیدونم فقط نمیخوام حرف بزنم
فلیکس. باشه
زنگ گوشی
فلیکس. بله پدر
پ. ات پیشته
فلیکس. عا بله پیشمه
پ. همین الان بیایین اینجا
فلیکس. اما پدر.. ات حالش خوب نیست
پ. گفتم همین الان
فلیکس. اما
پ. اما نداره هرطور شده بیارش به اون دوستاش بگو بیارنش ولی هرطور شده بیایین اینجا
.
ات. چیزی شده
فلیکس. بابام... میگه باید ات رو ببریم پیشش
نامجون. مگه میشناستش
فلیکس. اصلا سر در نمیارم ولی گفت باید حتما الان ببریمش اونجا
ات. من جون ندارم
فلیکس. گفت هر طور شده با کمک دوستاش بیارش
ات. خیلی خب باشه
رفتم لباس پوشیدم و بی جون اومدم پایین هوپی بزور لقمه کرد تو دهنم بعدام رفتیم به یه عمارت دیگه
خدمتکار. خوش اومدین
فلیکس. ممنون
همه وارد شدیم و رفتیم توی حیاط پشتی
دور تا دور دیوار درخت بود و اون جلو یه استخر بزرگ و دوتا صندلیه تخت شو و روبه رومون یه مرد لبه ی استخر با کت شلوار مشکی و عصا داشت سیگار میکشید و صندلیش کنارش بود
پشتش به ما بود
فلیکس. پدر
یهو روی صندلی نشست و صندلی رو چرخوند
ات. چ.. چی*شوکه
پ. تعجب کردی نه*نیشخند
سرگیجه گرفتم و چشمام سیاهی رفت اما قبل برخورد با زمین فلیکس گرفتم
(ات حدود یک ساعت بیهوشه و فلیکس وقتی میگیرتش میبرتش تو اتاق خودش خونه ی باباش و همه دورش جمع میشن و منتظر میمونن بهوش بیاد تو این یه ساعت ات اخراش یه خواب از بچگی میبینه)
فلش بک به خواب ات از بچگی
ات. کینونگ هو اوپا
&کینونگ هو نه ات کیونگ هه
ات. باشه حالااا اسمت سخته خبب
&مثلا داداشتم اونوقت اسممو نمیتونی بگی
ات. کیونگ هه اوپا
&جان
ات. مرگ چطوریه
&اوممم مرگ ..... وقتی آدما میمیرن چشمشونو میبندن و دیگه باز نمیکنن بعدم بدنشونو خاک میکنن مثل مامان بزرگ ... بعدم گل میکارن پیشش تا خوشحال شه... درسته توی خاک میرن ولی روحشون یه ستاره میشه و اون بالا به ما نگاه میکنن
ات. چه جالب
پایان فلش بک
چشمامو یهو باز کردم
ات. کیونگ هه
فلیکس. ات خوبی
نامجون. جون به لبمون کردی خوبی
ات. اسم داداشم کیونگ هه ست
فلیکس. گفتم که بلاخره یادت میاد
پ. پس بیدار شدی
ات....
فلیکس. ات تو پدرمو میشناسی؟
پ. مگه میشه آدم پدر خودشو نشناسه *نیشخند
همه. چیییییی
ات. چرا بهم نگفتی که یه برادر دیگه هم دارم
پ. جدا کردنتون بهترین گزینه بود
ات. چراا*گریه
پ. چون بعد مرگ مادرتون شما ازم متنفر شدین و کیونگ هه دچار شک شد و حافظش رو از دست داد ... نمیتونستم دوباره شمارو داشته باشم پس پسرمو از دست ندادم رفتم و اسم و فامیلیش رو عوض کردم و دور نگهتون داشتم .... مقصر مرگ مادرت رو تو میدونستم پس نمیتونستم باهات کنار بیام
۳.۷k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.