رمان پادشاه زندگیم
رمان پادشاه زندگیم
پارت ۸
دیانا، اومد کنارم نشست من همینجوری گریه میکردم
ارسلان، شونه هاش رو گرفتم و انداختمش رو تخت اروم موهاشو نوازش میکردم میگفتم الهی قربون اشکات برم بابام داشت امتحانت میکرد ببینه چقدر دوسم داری
دیانا، برو هق
ارسلان، الهی فدات شم گریه نکن
دیانا، نمیخوام هق
ارسلان، اشکاشو با دستم پاک کردم لبمو گذاشتم رو لبش
دیانا، همراهیش کردم
ارسلان، ناز ناز خانم دیگه اونجوری اشک نریز قلب من درد میگیره
دیانا، خندیدم
ارسلان، فدای خنده های قشنگت
دیانا، بوسش کردم
پارت ۸
دیانا، اومد کنارم نشست من همینجوری گریه میکردم
ارسلان، شونه هاش رو گرفتم و انداختمش رو تخت اروم موهاشو نوازش میکردم میگفتم الهی قربون اشکات برم بابام داشت امتحانت میکرد ببینه چقدر دوسم داری
دیانا، برو هق
ارسلان، الهی فدات شم گریه نکن
دیانا، نمیخوام هق
ارسلان، اشکاشو با دستم پاک کردم لبمو گذاشتم رو لبش
دیانا، همراهیش کردم
ارسلان، ناز ناز خانم دیگه اونجوری اشک نریز قلب من درد میگیره
دیانا، خندیدم
ارسلان، فدای خنده های قشنگت
دیانا، بوسش کردم
۷.۰k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.