Van Gogh part 8
کوک ویو : از اون کار لعنتیم برگشتم خونه فقط تنها کسی که میخواستم ببینمش ا/ت بود لعنتی میخوام ببینم قراره بعد اون کارم با چشا مظلوم بهم نگا کنه فاککک دلم میخواد اسمم جیغ بزنه برگشتم خونه از پله های عمارت رفتم بالا همه خیلی استرسی بودن
نگا خدمتکار کردم
_ ا/ت کجاس اینجا نمیبینمش
÷ا ا ارباب خ خ خانوم
_ خانوم چییییی (داد)ا/ت کجاس لعنتی لالی ارهههههه؟
÷خ خ خانوم فرار کرد
_ اهههه اون لعنتی پیداش کنیدددددد
چ چشم
بعد از چند ساعت ا/ت پیدا کردن با به خانواده بود میکشمش ا/ت مال منه تا ابد باید پیش من بمونه
از ماشین پیاده شدم بچه های تو ماشین و اون عوضی تو مخ با یه گلوله کشتم وارد مغازه شدم دوتا مزاحم لعنتی دیگه یه گوله تو مخش لعنتیشون خالی کردم درست روبه رو ا/ت وایساده بودم خیره بودم بهش
_همستر بهت نگفته بودم خوشم نمیاد ازم فاصله بگیری ؟
+ م م
_زبونت موش خورده اره ؟
_همستر بهت هشدار داده بودم ولی خودت گوش نکردی حالا وقت تنبیه
ا/ت ویو : وقتی جلوم دیدمش دست پام یخ زد همه رو کشت به هیچ کس رحم نکرددددد اون دیونس دیونه ازش میترسم فقط فقط همینو میدونم بعد از اون حرفاش افرادش برم گردوندن تو عمارتش و توی اتاق زندانیم کرد یه اتاق تنها بدون هیچ چیزی باور نکردنیه دارم نابود میشممممممم
+باز کنننن نمیخوام اینجا باشم
_خوبه که لال نشدی همستر ولی الان وقت خوابه خسته ای و همینطور توی این اتاق میمونی
+ تو نمیتونیییییی
_تا الان تونستم
برام غذا میاوردن که حدود چند روز توی اون اتاق لعنتی زندانی بودم درست مثل یه کابوس بود ولی خب کتابت نجاتم داده بود شبا زود میخوابیدم و مثل همیشه دلم میخواست یه نفر مثل بچگیم از پشت بغلم کنه تا در امان کامل بخوابم ولی الان توی خطرم درسته توی خطرم بعد از این چند روز قفل در اتاق باز شد و ساعت به ساعت ناهار و شام نمیخورد پس خیریه در باز شد.........
نگا خدمتکار کردم
_ ا/ت کجاس اینجا نمیبینمش
÷ا ا ارباب خ خ خانوم
_ خانوم چییییی (داد)ا/ت کجاس لعنتی لالی ارهههههه؟
÷خ خ خانوم فرار کرد
_ اهههه اون لعنتی پیداش کنیدددددد
چ چشم
بعد از چند ساعت ا/ت پیدا کردن با به خانواده بود میکشمش ا/ت مال منه تا ابد باید پیش من بمونه
از ماشین پیاده شدم بچه های تو ماشین و اون عوضی تو مخ با یه گلوله کشتم وارد مغازه شدم دوتا مزاحم لعنتی دیگه یه گوله تو مخش لعنتیشون خالی کردم درست روبه رو ا/ت وایساده بودم خیره بودم بهش
_همستر بهت نگفته بودم خوشم نمیاد ازم فاصله بگیری ؟
+ م م
_زبونت موش خورده اره ؟
_همستر بهت هشدار داده بودم ولی خودت گوش نکردی حالا وقت تنبیه
ا/ت ویو : وقتی جلوم دیدمش دست پام یخ زد همه رو کشت به هیچ کس رحم نکرددددد اون دیونس دیونه ازش میترسم فقط فقط همینو میدونم بعد از اون حرفاش افرادش برم گردوندن تو عمارتش و توی اتاق زندانیم کرد یه اتاق تنها بدون هیچ چیزی باور نکردنیه دارم نابود میشممممممم
+باز کنننن نمیخوام اینجا باشم
_خوبه که لال نشدی همستر ولی الان وقت خوابه خسته ای و همینطور توی این اتاق میمونی
+ تو نمیتونیییییی
_تا الان تونستم
برام غذا میاوردن که حدود چند روز توی اون اتاق لعنتی زندانی بودم درست مثل یه کابوس بود ولی خب کتابت نجاتم داده بود شبا زود میخوابیدم و مثل همیشه دلم میخواست یه نفر مثل بچگیم از پشت بغلم کنه تا در امان کامل بخوابم ولی الان توی خطرم درسته توی خطرم بعد از این چند روز قفل در اتاق باز شد و ساعت به ساعت ناهار و شام نمیخورد پس خیریه در باز شد.........
۱۰.۱k
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.