PART7
#PART7
#خلسه
الان کم کم دارم میفهمم،این درواقع یه ماه عسل نیست،آرمان از این فرصت به سود خودش استفاده کرده،نمیدونم چه استفاده ای ولی قطعا مربوط به کارشه و اومده اینجا تا در رابطه با کارش کارهایی رو انجام بده،دیگه حوصله ی شنیدن حرفاشونو نداشتم،سعی کردم حرفایی که میزنن و نشنیده بگیرم و از پنجره به بیرون خیره شدم،داشتیم از محله های لوکس و لاکچری رد میشدیم،خونه های بزرگ،محیط سرسبز،ماشینای لوکس و گرون قیمت،پاساژای بزرگ،مکان های باکلاس که حتی نمیدونستم چی هستن،مردم پولدار و از خود راضی،برای منی که تازه همچین جاهایی رو میدیدم واقعا جای تعجب داشت،محله ای به این تمیزی و زیبایی که معلومه مردمش پول پارو میکنن و خلاصه خر..پولن...
یهو موضوع بحثو به طرف من چرخوندن،راننده با حرفی که زد ناخودآگاه به سمتش برگشتم:«عروس خانم خیلی کم حرفن ولی چیزی از تعریفایی که آقا آرمان ازشون کردن واقعا کم ندارن،مخصوصا لجبازیشون»
با جمله ای که گفت ناخودآگاه سرفه ام گرفت،آرمان با دستش چند ضربه نسبتا محکم زد به کمرم و ادامه داد:«از تعریفام که چیزی کم نداره ولی معمولا خیلی وراجه...!»
دست نوازشی به صورتم کشید،از عصبانیت رنگ صورتم داشت عوض میشد و ناخونام بیشتر داشتن توی گوشت دستم فرو میرفتن که دستشو برداشت و ادامه داد:«یذره خجالت میکشه،یخش وا بشه مغز هممونو میخوره،سام،نبودی ببینی توی این هفته چقدر دم گوش من وز وز کرد...»
راننده که حالا فهمیدم اسمش سام هست،پوزخندی زد و دیگه ادامه نداد،از حرصی که داشتم نفس عمیقی کشیدم ولی همچنان ف..کم داشت میل..رزید،چشمامو برای لحظه ای روی هم گذاشتم و گفتم:«آرمان،تو منو به چشم یه فرصت میبینی؟»
آرمان ابرویی بالا انداخت و لبخندش کمرنگ تر شد و گفت:«فرصت؟...منظورت چیه؟»
سعی کردم از تماس چشمی باهاش اجتناب کنم،فشار ناخونام از روی دستم کمتر شد و دوباره گفتم:«این یه ماه عسل نیست درسته؟و تو فقط برای کارت منو هم به اینجا کشوندی نه؟البته نمیدونم هدفت از کشوندن من به اینجا چیه ولی همش مربوط به کارته و وقتی هم که کارت تموم شد دوباره بر میگردیم ایران درسته؟»
آرمان قهقهه ای سر داد و سرشو به نشونه ی منفی بودن تکو...ن داد و ادامه داد:«ما دیگه بر نمی گردیم ایران،خونه و شغل و کار و سرمایه ی من اینجاست!»
#رمان
#افسانه_دریای_آبی
#روباه_نه_دم
#اشتباه_من
#عاشقانه
#زیبا
#غمگین
#زن_عفت_افتخار
#زن_زندگی_آزادی
#چشم_چران_عمارت
#مستر
#بیبی_مانستر
🍓🤍 . √• @Zeynab_ku
#خلسه
الان کم کم دارم میفهمم،این درواقع یه ماه عسل نیست،آرمان از این فرصت به سود خودش استفاده کرده،نمیدونم چه استفاده ای ولی قطعا مربوط به کارشه و اومده اینجا تا در رابطه با کارش کارهایی رو انجام بده،دیگه حوصله ی شنیدن حرفاشونو نداشتم،سعی کردم حرفایی که میزنن و نشنیده بگیرم و از پنجره به بیرون خیره شدم،داشتیم از محله های لوکس و لاکچری رد میشدیم،خونه های بزرگ،محیط سرسبز،ماشینای لوکس و گرون قیمت،پاساژای بزرگ،مکان های باکلاس که حتی نمیدونستم چی هستن،مردم پولدار و از خود راضی،برای منی که تازه همچین جاهایی رو میدیدم واقعا جای تعجب داشت،محله ای به این تمیزی و زیبایی که معلومه مردمش پول پارو میکنن و خلاصه خر..پولن...
یهو موضوع بحثو به طرف من چرخوندن،راننده با حرفی که زد ناخودآگاه به سمتش برگشتم:«عروس خانم خیلی کم حرفن ولی چیزی از تعریفایی که آقا آرمان ازشون کردن واقعا کم ندارن،مخصوصا لجبازیشون»
با جمله ای که گفت ناخودآگاه سرفه ام گرفت،آرمان با دستش چند ضربه نسبتا محکم زد به کمرم و ادامه داد:«از تعریفام که چیزی کم نداره ولی معمولا خیلی وراجه...!»
دست نوازشی به صورتم کشید،از عصبانیت رنگ صورتم داشت عوض میشد و ناخونام بیشتر داشتن توی گوشت دستم فرو میرفتن که دستشو برداشت و ادامه داد:«یذره خجالت میکشه،یخش وا بشه مغز هممونو میخوره،سام،نبودی ببینی توی این هفته چقدر دم گوش من وز وز کرد...»
راننده که حالا فهمیدم اسمش سام هست،پوزخندی زد و دیگه ادامه نداد،از حرصی که داشتم نفس عمیقی کشیدم ولی همچنان ف..کم داشت میل..رزید،چشمامو برای لحظه ای روی هم گذاشتم و گفتم:«آرمان،تو منو به چشم یه فرصت میبینی؟»
آرمان ابرویی بالا انداخت و لبخندش کمرنگ تر شد و گفت:«فرصت؟...منظورت چیه؟»
سعی کردم از تماس چشمی باهاش اجتناب کنم،فشار ناخونام از روی دستم کمتر شد و دوباره گفتم:«این یه ماه عسل نیست درسته؟و تو فقط برای کارت منو هم به اینجا کشوندی نه؟البته نمیدونم هدفت از کشوندن من به اینجا چیه ولی همش مربوط به کارته و وقتی هم که کارت تموم شد دوباره بر میگردیم ایران درسته؟»
آرمان قهقهه ای سر داد و سرشو به نشونه ی منفی بودن تکو...ن داد و ادامه داد:«ما دیگه بر نمی گردیم ایران،خونه و شغل و کار و سرمایه ی من اینجاست!»
#رمان
#افسانه_دریای_آبی
#روباه_نه_دم
#اشتباه_من
#عاشقانه
#زیبا
#غمگین
#زن_عفت_افتخار
#زن_زندگی_آزادی
#چشم_چران_عمارت
#مستر
#بیبی_مانستر
🍓🤍 . √• @Zeynab_ku
۶.۷k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.