Amityville Horror House

15:Amityville Horror House

خانه ترسناک امیتویل:
لیلی چشمانش را پایین می‌اندازد؛ درخشش همیشگی‌شان رنگ باخته. من دست‌و‌پایم را گم می‌کنم. با صدایی گرفته می‌گوید:
«بابام سر کاره... واسه ناهارم نمیاد خونه.»
سرم را کمی کج می‌کنم و می‌پرسم:
«پس مادرت چی؟»
لبخندی تلخ روی لبانش می‌نشیند:
«مامانم مرده.»
از پرسشی که کردم پشیمان می‌شوم. سکوتی کوتاه بین‌مان می‌افتد. بعد چیزی به ذهنم می‌رسد:
«ببخشید... نظرت چیه با ما غذا بخوری؟»
چشمانش برق می‌زند. با ذوق می‌پرسد:
«واقعاً؟»
سرم را تکان می‌دهم، دستش را می‌گیرم و از قبرستان بیرون می‌برمش. از کنار جنگل‌های پرپیچ‌و‌خم و صدای گنجشک‌های کوچ‌رو عبور می‌کنیم. کسی باورش نمی‌شود این جنگل شب‌ها چقدر ترسناک می‌شود.
موهای قهوه‌ای‌اش را پشت گوش می‌اندازد. به محوطه‌ی خانه می‌رسیم؛ چمن‌های سبز در باد می‌رقصند و موهای من را هم با خود می‌برند.
جونگ‌کوک روبه‌رویم ظاهر می‌شود، با همان حالت بی‌روح همیشگی‌اش. اما این‌بار با لحنی گرم و لبخندی که تا حالا ازش ندیده بودم، می‌گوید:
«خوش بگذره دخترا.»
لیلی دستی برایش تکان می‌دهد، در حالی که لبخندی بزرگ صورتش را پوشانده. جونگ‌کوک ناپدید می‌شود.
از میان علف‌ها رد می‌شویم و به خانه‌ی بزرگ و قدیمی امیتویل می‌رسیم. نگاهم روی لیلی می‌ماند؛ چشمانش خیره به خانه است.
نمی‌توانم بفهمم در نگاهش چیست، اما هرچه هست، خوشحالی نیست.
در خانه را باز می‌کنیم و من با صدایی رسا می‌گویم:
«من برگشتم!»
زَک با پاهای کوچکش، مثل همیشه، از پله‌ها پایین می‌آید و با قدم‌های تند و کودکانه‌اش به سمتم می‌دود.
در فضای تاریک و قدیمی خانه، زک می‌درخشد. جالب است؛ پاهایش وقتی به کف‌پوش‌های چوبی برخورد می‌کنند، صدای خاصی می‌دهند. خودش را در آغوشم می‌اندازد و با خوشحالی فریاد می‌زند:
«آبجی برگشتیی!»
بدن کوچکش را در بغلم جا می‌دهد.
لیلی با لحنی پر از تعجب می‌پرسد:
«این برادرته؟»
سرم را به نشانه‌ی تأیید تکان می‌دهم.
شروع می‌کند به سوال پرسیدن:
«چند سالشه؟ اسمش چیه؟ پدر یا پدربزرگت چشم‌هاشون مثل اون عسلی بوده؟»
کمی تعجب می‌کنم. شاید می‌خواهد از زیبایی زک تعریف کند.
می‌گویم:
«زک چهار سالشه... آره، پدربزرگم موها و چشم‌هاش مثل زک بود.»
زک نگاهی عجیب و ترسناک به لیلی می‌اندازد.
لیلی چند قدم عقب می‌رود، چشمانش گشاد می‌شود و دستانش شروع به لرزیدن می‌کند.
با صدایی لرزان می‌گوید:
«اِلای... برادرت یه مدیومه... و... اصلاً چهار سالش نیست.»
دیدگاه ها (۱)

16:Amityville Horror Houseخانه‌ی ترسناک امیتویلزک خودش را از...

فیک « برای زیبایی او..» – درباره‌ی بنگ چان (Stray Kids)یک رو...

14:Amityville Horror Houseخانه ترسناک امیتویلقدم‌هایی به سوی...

13:Amityville Horror Houseخانه ترسناک امیتویللیلی برای لحظه‌...

8:Amityville Horror Houseخانه ترسناک امیتویل بعد تمام شدن فی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط