ددی خشن
ددی خشن
پارت: ۷
یامسوک ویو
بعد از خوردن صبحونه رفتم تو حیاط عمارت قدم زدم البته باید یه تشکری هم از هانا بکنما با اومدنش تو عمارت باعث شده ارباب نزاره کار کنم و ساعتای شیش صبح بیدارشم و تا ساعت ده شب کار کنم
البته مطمئنم بعد از رفتن هانا قراره ارباب کلی کار به من بسپره
کوک: کجا داشتی میرفتی(عصبی)
یامسوک: وایسا بینم تو چرا سر چیزای بیخود عصبی میشی اگر درست دقت کنی میبینی که دارم تو حیاط قدم میزنم همین!
کوک: فاز برت نداره یبار بهت رو دادم حالا داری واسه من حاضر جوابی میکنی(پوزخند)
یامسوک:....
کوک:(فک یامسوک و میگیره) تا کی میخوای به این لجبازیات ادامه بدی کوچولو هوم؟
یامسوک: من که لجبازی نکردم
کوک: همین حاضر جوابیات خودش برا من لجبازیع
یامسوک: ازم پرسیدی کجا داشتی میرفتی منم بهت گفتم
کوک:(خنده) باشه تو راس میگی
یامسوک: معلومع که من راست میگم
کوک: بیا بریم تو الان این سلیطه خانم یکاری دست خودش میده
یامسوک: هانا رو میگی
کوک: حتی اسمشم حالمو بد میکنه
هانا: یامسوک از لباسات بهم بده لباس ندارم
کوک: نیازی نکرده یامسوک بده
هانا: لباسای خودتو بهم میدی؟(لبخند)
کوک: نه برو از لباسای خدمتکارا بپوش
هانا: چیی(داد)
کوک: همین که شنیدی
هانا: خدمتکار زنه توعه که از روز اول بهش کار دادی فرستادیش پیش خدمتکارا(خنده)
یامسوک:(بغض)(میره تو اتاقش)
کوک:(به هانا سیلی میزنع) زنمه خب به توهم هیچ ربطی نداره اگرم اینجور باشه ج.نده هم تویی که لنگات برا همه بازه خب پس بهتره دهن ک.یرت و ببندی
چون اگه یه حرف دیگه فقط یه حرف دیگه ازت بشنوم و بفهمم زنم با حرفت ناراحت شدع پرتت میکنم بیرون(عربده)
جیمین: بیا بگللل به شرط اینکه لایک کنی
پارت: ۷
یامسوک ویو
بعد از خوردن صبحونه رفتم تو حیاط عمارت قدم زدم البته باید یه تشکری هم از هانا بکنما با اومدنش تو عمارت باعث شده ارباب نزاره کار کنم و ساعتای شیش صبح بیدارشم و تا ساعت ده شب کار کنم
البته مطمئنم بعد از رفتن هانا قراره ارباب کلی کار به من بسپره
کوک: کجا داشتی میرفتی(عصبی)
یامسوک: وایسا بینم تو چرا سر چیزای بیخود عصبی میشی اگر درست دقت کنی میبینی که دارم تو حیاط قدم میزنم همین!
کوک: فاز برت نداره یبار بهت رو دادم حالا داری واسه من حاضر جوابی میکنی(پوزخند)
یامسوک:....
کوک:(فک یامسوک و میگیره) تا کی میخوای به این لجبازیات ادامه بدی کوچولو هوم؟
یامسوک: من که لجبازی نکردم
کوک: همین حاضر جوابیات خودش برا من لجبازیع
یامسوک: ازم پرسیدی کجا داشتی میرفتی منم بهت گفتم
کوک:(خنده) باشه تو راس میگی
یامسوک: معلومع که من راست میگم
کوک: بیا بریم تو الان این سلیطه خانم یکاری دست خودش میده
یامسوک: هانا رو میگی
کوک: حتی اسمشم حالمو بد میکنه
هانا: یامسوک از لباسات بهم بده لباس ندارم
کوک: نیازی نکرده یامسوک بده
هانا: لباسای خودتو بهم میدی؟(لبخند)
کوک: نه برو از لباسای خدمتکارا بپوش
هانا: چیی(داد)
کوک: همین که شنیدی
هانا: خدمتکار زنه توعه که از روز اول بهش کار دادی فرستادیش پیش خدمتکارا(خنده)
یامسوک:(بغض)(میره تو اتاقش)
کوک:(به هانا سیلی میزنع) زنمه خب به توهم هیچ ربطی نداره اگرم اینجور باشه ج.نده هم تویی که لنگات برا همه بازه خب پس بهتره دهن ک.یرت و ببندی
چون اگه یه حرف دیگه فقط یه حرف دیگه ازت بشنوم و بفهمم زنم با حرفت ناراحت شدع پرتت میکنم بیرون(عربده)
جیمین: بیا بگللل به شرط اینکه لایک کنی
۸.۸k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.