Gray love
Gray love
Part 25
بعد مدتی پیاده روی رسیدیم به قسمتی از جنگل که یه عالمه کلبه اونجا بود
جیمین:کمی جلو رفت و در زد
بعد چند دقیقه یه دختری درو باز کرد
یاشیل :ببین کی اومده
اومد جلو و جیمین رو بغل کرد
یاشیل :سلام از دیدنتون خوشحالم رو به یونگی کرد و گفت :او.. تو باید یونگی باشی
یونگی:تو...اسم..منو از کجا میدونی؟
یاشیل:خب... جیمین دربارت زیاد حرف میزد
ولی مثل اینکه بلاخره بهم رسیدین( با خنده)
یه نگا به هم کردیم و زدیم زیر خنده
رفتیم داخل کلبه اونجا خیلی قشنگ بود و بهم ارامش میداد
یاشیل :خب اقای پارک چی شد یهو یادی از ما کردی
جیمین:خندید و گفت.. اومدم جنگلو نشون یونهی و یونگی بدم
یاشیل:که اینطور... خب نظرتون چیه هر چند وقت یبار از اون قلعه سرد و تاریک بیاین اینجا پیش ما (با حالت تیکه)
جیمین:تک سرفه ای زد و با حالت مغرورانه سرش چرخوند
من:از این حرکت جیمین خندم گرفت انگار بهش برخورده بود که یاشیل گفت قلعه سرد و تاریک
یاشیل:قیافت اونجوری نکن خودت میدونی حق با منه
جیمین:و تو میدونی تا من نخوام کسی نمیتونه وارد اینجا بشه
یاشیل:خیلی خب باشه حق باشماس ارباب
جیمین:حالا درس شد
من:یه نگا به یونگی انداختم مثل اینکه اونم از این حرفای جیمین خندش گرفته بود
یاشیل:خب بگذریم، یونهی نظرت چیه بریم تو اتاق یه گپ دخترونه داشته باشیم
من:چرا که نه
رفتیم تو اتاق و نشستیم
یاشیل :پس تو دوست دختر یونگی هستی
من:هوم( با خنده)
یاشیل :واقعا خوش شانسی دختر
من:چطور
یاشیل :یونگی برادر جیمین و میدونی جیمین کیه؟ اون یه خوناشام اصیل
من:اره میدونم
یاشیل:تازه از اون گذشته دوتاشون خیلی جذابن( بین خودمون بمونه)
من:خندم گرفت
یاشیل:خنده یونهی باعث شد اونم بخنده
من:خب بگذریم تو اینجا تنهایی؟
یاشیل :هه، فکر کردی من خوش شانسم؟ نخیر از این خبرا نیست باید هر روز اون هوسوک دیوونه رو تحمل کنم
من:هوسوک؟
یاشیل :هوم... برادرم بعضی اوقات واقعا میره رو اعصابم
من:تو برادر داری
یاشیل :هوم.. اونم برادر بزرگتر
من:که اینطور، خیلی دوس دارم باهاش اشنا بشم حالا کجاس؟
یاشیل:رفته بیرون الاناس که بیاد
من:که اینطور
یاشیل :بیا بریم پیش بقیه
من:هوم بریم
از اتاق اومدیم بیرون
یاشیل :او خدایا ببین کی اینجاس
من:از واکنش یاشیل فهمیدم که اون پسری که پیش بقیه نشسته هوسوک
هوسوک:سلام
من:سلام،، تو باید هوسوک باشی
هوسوک:همینطور، حتما یاشیل کلی ازم برات تعریف کرده
من:چه جورم
هوسوک :عجب... ( با خنده)
جیمین:خب دیگه بهتره بریم دوباره بهتون سر میزنیم
یاشیل:هوم، دوباره بیاین اینجا
من:حتما
از دید یونهی
ازشون خداحافظی کردیم و برگشتیم به قلعه
جیمین:چطور بود؟
من:یاشیل خیلی مهربون واقعا دوس دارم بیشتر باهاش اشنا بشم و البته مثل اینکه رابطش با برادرش زیاد خوب نیس
جیمین:زد زیر خنده... پس پیش تو ام از هوسوک شکایت کرد
Part 25
بعد مدتی پیاده روی رسیدیم به قسمتی از جنگل که یه عالمه کلبه اونجا بود
جیمین:کمی جلو رفت و در زد
بعد چند دقیقه یه دختری درو باز کرد
یاشیل :ببین کی اومده
اومد جلو و جیمین رو بغل کرد
یاشیل :سلام از دیدنتون خوشحالم رو به یونگی کرد و گفت :او.. تو باید یونگی باشی
یونگی:تو...اسم..منو از کجا میدونی؟
یاشیل:خب... جیمین دربارت زیاد حرف میزد
ولی مثل اینکه بلاخره بهم رسیدین( با خنده)
یه نگا به هم کردیم و زدیم زیر خنده
رفتیم داخل کلبه اونجا خیلی قشنگ بود و بهم ارامش میداد
یاشیل :خب اقای پارک چی شد یهو یادی از ما کردی
جیمین:خندید و گفت.. اومدم جنگلو نشون یونهی و یونگی بدم
یاشیل:که اینطور... خب نظرتون چیه هر چند وقت یبار از اون قلعه سرد و تاریک بیاین اینجا پیش ما (با حالت تیکه)
جیمین:تک سرفه ای زد و با حالت مغرورانه سرش چرخوند
من:از این حرکت جیمین خندم گرفت انگار بهش برخورده بود که یاشیل گفت قلعه سرد و تاریک
یاشیل:قیافت اونجوری نکن خودت میدونی حق با منه
جیمین:و تو میدونی تا من نخوام کسی نمیتونه وارد اینجا بشه
یاشیل:خیلی خب باشه حق باشماس ارباب
جیمین:حالا درس شد
من:یه نگا به یونگی انداختم مثل اینکه اونم از این حرفای جیمین خندش گرفته بود
یاشیل:خب بگذریم، یونهی نظرت چیه بریم تو اتاق یه گپ دخترونه داشته باشیم
من:چرا که نه
رفتیم تو اتاق و نشستیم
یاشیل :پس تو دوست دختر یونگی هستی
من:هوم( با خنده)
یاشیل :واقعا خوش شانسی دختر
من:چطور
یاشیل :یونگی برادر جیمین و میدونی جیمین کیه؟ اون یه خوناشام اصیل
من:اره میدونم
یاشیل:تازه از اون گذشته دوتاشون خیلی جذابن( بین خودمون بمونه)
من:خندم گرفت
یاشیل:خنده یونهی باعث شد اونم بخنده
من:خب بگذریم تو اینجا تنهایی؟
یاشیل :هه، فکر کردی من خوش شانسم؟ نخیر از این خبرا نیست باید هر روز اون هوسوک دیوونه رو تحمل کنم
من:هوسوک؟
یاشیل :هوم... برادرم بعضی اوقات واقعا میره رو اعصابم
من:تو برادر داری
یاشیل :هوم.. اونم برادر بزرگتر
من:که اینطور، خیلی دوس دارم باهاش اشنا بشم حالا کجاس؟
یاشیل:رفته بیرون الاناس که بیاد
من:که اینطور
یاشیل :بیا بریم پیش بقیه
من:هوم بریم
از اتاق اومدیم بیرون
یاشیل :او خدایا ببین کی اینجاس
من:از واکنش یاشیل فهمیدم که اون پسری که پیش بقیه نشسته هوسوک
هوسوک:سلام
من:سلام،، تو باید هوسوک باشی
هوسوک:همینطور، حتما یاشیل کلی ازم برات تعریف کرده
من:چه جورم
هوسوک :عجب... ( با خنده)
جیمین:خب دیگه بهتره بریم دوباره بهتون سر میزنیم
یاشیل:هوم، دوباره بیاین اینجا
من:حتما
از دید یونهی
ازشون خداحافظی کردیم و برگشتیم به قلعه
جیمین:چطور بود؟
من:یاشیل خیلی مهربون واقعا دوس دارم بیشتر باهاش اشنا بشم و البته مثل اینکه رابطش با برادرش زیاد خوب نیس
جیمین:زد زیر خنده... پس پیش تو ام از هوسوک شکایت کرد
۴۱.۳k
۰۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.