Gray love
Gray love
Part 27
من:اوهوم... باشه و نیشخند شیطنت امیزی زدم
یونگی:سعی نکن یجوری تظاهر کنی که انگار بی صبرانه منتظرشی
من:تظاهر نیست .. واقعیته
یونگی:باشه...اون موقع میبینمت
من:چرا که نه ..( نیشخند)
یونگی:بعضی اوقات واقعا دیوونم میکنی خانوم کوچولو
من:چون دوس دارم اذیتت کنم
یونگی:خنده ای کرد و گفت :دیوونه
من:لبخندی زدم و دستش گرفتم و دنبال خودم کشیدم
یونگی:هی کجا میری
هیچی نگفتم و فقط به دنبال خودم میکشوندمش تا اینکه رسیدیم به محوطه قلعه
از دید یونگی
وقتی میدویید موهای لختش پریشون میشد و میخورد به اون صورت بی نقصش و این باعث میشد از خود بی خود و دیوونش بشم وقتی اون شاد میشد منم شاد میشدم و وقتی ناراحت باعث میشه قلبم درد بگیره من واقعا عاشقش شده بودم؟ مین یونگی پسری که تاحالا به هیچ دختری چشم نداشته حالا دیوونه یه دختر ساده و مهربون شده ، تصمیمم گرفته بودم میخوام تا ابد در کنارش بمونم میخوام بقیه عمرمو با اون سپری کنم
یونهی :به چی فکر میکنی؟
یونگی:به هیچی
یونهی:باشه منم باور کردم
یونگی:لبخندی زد و گفت... بعدا میفهمی
من: پس بی صبرانه منتظرم ببینم چه چیزی انقد فکرتو مشغول کرده
یونگی:خیلی خوب.. پس منتظر بمون
من:یااا..
1 ساعت بعد
از دید یونهی
یعنی چه چیزی انقد فکرشو مشغول کرده که به من نمیگه ؟!
یاا بیخیال خودشو گفت بعدا میفهمم اما کی؟ اون چه چیزی که من قراره بعدا بفهمم
تو همین فکر و خیالا بودم که با صدای در به خودم اومدم
من:بیا تو
در باز شد و با چهره یاشیل روبرو شدم
یاشیل:سلام
من:او تویی،، خوش اومدی بیا بشین
یاشیل:لبخندی زد و کنار یونهی نشست
من:خب؟؟اتفاقی افتاده؟
یاشیل:هوم..
من:چه اتفاقی
یاشیل:راستش امشب یه مهمونی بزرگ که تمام اقوام جیمین و یونگی دعوتن
من:مهمونی؟
یاشیل:درسته، و خب همه هستن یعنی
من:یعنی ما هم دعوتیم
یاشیل:دقیقا.. باید برای امشب حاضر بشیم
من:اما این مهمونی به چه مناسبتی؟
یاشیل:اونشو نمیدونم،، یاا چقد سوال میپرسی دختر
من:خیلی خب... باشه.. ببخشید( با خنده)
یاشیل :خب ساعت 5 .و...
من:و این یعنی زیاد وقت نداریم و باید دست بجونبونیم
یاشیل:زدی به هدف
خب بلند شو که کلی کار داریم
از دید یونهی
واقعا دوست داشتم بفهمم این مهمونی به چه مناسبتیه اما فعلا ذهنم درگیر نکردم و رو حاضر شدنم تمرکز کردم
اول در کمد باز کردم و یه لباس مجلسی کوتاه انتخاب کردم و پوشیدم واقعا بهم میومد
بعد از برنداز کردن خودم تو اینه شروع کردم به میکاپ کردن چون پوست صورتم سفید و صاف بود یه میکاپ لایت انتخاب کردم بعد از تموم شدن میکاپ موهام سپردم به یاشیل درست کردن موهام حدودا نیم ساعت طول کشید وقتی تموم شد خودمو تو اینه نگاه کردم واقعا خوشگل شده بودم
در اخر یه جفت کفش پاشنه بلند انتخاب کردم و تمام...
یاشیل، :او و... دختر واقعا خوشگل شدی
من:ممنون،، تو ام خوشگل شدی
یه نگاه به ساعت انداختیم ساعت 7 بود
از پله ها اومدیم پایین هنوز همه مهمونا نیومده بودن
یه نگاه به دورو برم انداختم و یونگی دیدم که داره میاد طرفم
یونگی:اوو.. ببین کی اینجاس
خیلی خوشگل شدی
من:لبخندی زدم و گفتم تو ام خوشتیپ شدی
اسلاید 1:لباس یونهی
2:مدل موهای یونهی
3:کفشای یونهی
4:استایل یونگی
Part 27
من:اوهوم... باشه و نیشخند شیطنت امیزی زدم
یونگی:سعی نکن یجوری تظاهر کنی که انگار بی صبرانه منتظرشی
من:تظاهر نیست .. واقعیته
یونگی:باشه...اون موقع میبینمت
من:چرا که نه ..( نیشخند)
یونگی:بعضی اوقات واقعا دیوونم میکنی خانوم کوچولو
من:چون دوس دارم اذیتت کنم
یونگی:خنده ای کرد و گفت :دیوونه
من:لبخندی زدم و دستش گرفتم و دنبال خودم کشیدم
یونگی:هی کجا میری
هیچی نگفتم و فقط به دنبال خودم میکشوندمش تا اینکه رسیدیم به محوطه قلعه
از دید یونگی
وقتی میدویید موهای لختش پریشون میشد و میخورد به اون صورت بی نقصش و این باعث میشد از خود بی خود و دیوونش بشم وقتی اون شاد میشد منم شاد میشدم و وقتی ناراحت باعث میشه قلبم درد بگیره من واقعا عاشقش شده بودم؟ مین یونگی پسری که تاحالا به هیچ دختری چشم نداشته حالا دیوونه یه دختر ساده و مهربون شده ، تصمیمم گرفته بودم میخوام تا ابد در کنارش بمونم میخوام بقیه عمرمو با اون سپری کنم
یونهی :به چی فکر میکنی؟
یونگی:به هیچی
یونهی:باشه منم باور کردم
یونگی:لبخندی زد و گفت... بعدا میفهمی
من: پس بی صبرانه منتظرم ببینم چه چیزی انقد فکرتو مشغول کرده
یونگی:خیلی خوب.. پس منتظر بمون
من:یااا..
1 ساعت بعد
از دید یونهی
یعنی چه چیزی انقد فکرشو مشغول کرده که به من نمیگه ؟!
یاا بیخیال خودشو گفت بعدا میفهمم اما کی؟ اون چه چیزی که من قراره بعدا بفهمم
تو همین فکر و خیالا بودم که با صدای در به خودم اومدم
من:بیا تو
در باز شد و با چهره یاشیل روبرو شدم
یاشیل:سلام
من:او تویی،، خوش اومدی بیا بشین
یاشیل:لبخندی زد و کنار یونهی نشست
من:خب؟؟اتفاقی افتاده؟
یاشیل:هوم..
من:چه اتفاقی
یاشیل:راستش امشب یه مهمونی بزرگ که تمام اقوام جیمین و یونگی دعوتن
من:مهمونی؟
یاشیل:درسته، و خب همه هستن یعنی
من:یعنی ما هم دعوتیم
یاشیل:دقیقا.. باید برای امشب حاضر بشیم
من:اما این مهمونی به چه مناسبتی؟
یاشیل:اونشو نمیدونم،، یاا چقد سوال میپرسی دختر
من:خیلی خب... باشه.. ببخشید( با خنده)
یاشیل :خب ساعت 5 .و...
من:و این یعنی زیاد وقت نداریم و باید دست بجونبونیم
یاشیل:زدی به هدف
خب بلند شو که کلی کار داریم
از دید یونهی
واقعا دوست داشتم بفهمم این مهمونی به چه مناسبتیه اما فعلا ذهنم درگیر نکردم و رو حاضر شدنم تمرکز کردم
اول در کمد باز کردم و یه لباس مجلسی کوتاه انتخاب کردم و پوشیدم واقعا بهم میومد
بعد از برنداز کردن خودم تو اینه شروع کردم به میکاپ کردن چون پوست صورتم سفید و صاف بود یه میکاپ لایت انتخاب کردم بعد از تموم شدن میکاپ موهام سپردم به یاشیل درست کردن موهام حدودا نیم ساعت طول کشید وقتی تموم شد خودمو تو اینه نگاه کردم واقعا خوشگل شده بودم
در اخر یه جفت کفش پاشنه بلند انتخاب کردم و تمام...
یاشیل، :او و... دختر واقعا خوشگل شدی
من:ممنون،، تو ام خوشگل شدی
یه نگاه به ساعت انداختیم ساعت 7 بود
از پله ها اومدیم پایین هنوز همه مهمونا نیومده بودن
یه نگاه به دورو برم انداختم و یونگی دیدم که داره میاد طرفم
یونگی:اوو.. ببین کی اینجاس
خیلی خوشگل شدی
من:لبخندی زدم و گفتم تو ام خوشتیپ شدی
اسلاید 1:لباس یونهی
2:مدل موهای یونهی
3:کفشای یونهی
4:استایل یونگی
۱۹.۰k
۰۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.