عشق یا انتقام
عشق یا انتقام
P8
شاید امشب براش خیلی سخت گرفتم آخه اولین بارش بود
(ویو کوک)
توی حموم مدام دلش رو ماساژ میدادم
ناله های کوچکی میکرد
ولی همچنان ماساژش میدادم
_ ببخشید.....دست خودم نبود (آروم)
از حموم اومدیم بیرون براید بغلش کرده بودم
بردمش توی اتاق خودم
گذاشتمش روی تخت
حوله ای که تنش بود رو میخواستم در بیارم و لباس تنش کنم که جلوم رو گرفت
چشماش رو بسته بود
+ خ....خودم....م..میتونم
به حرفش اعتنایی نکردم و حوله رو در آوردم
لباس ها رو تنش کردم و روی تخت درازش کردم
پتو رو روش کشیدم و از اتاق اومدم بیرون
فکر کنم خیلی درد داره آخه وقتی جایزه جاش میکردم ناله های ریزی میکرد
÷زیننگگگ...زینگگگگ(صدای زنگ گوشی)
_هووم...چی؟؟....الان میام
(ویو ا.ت)
خیلی درد داشتم .... میخواستم از درد بمیرم
پاهام رو توی شکمم جمع کرده بودم
؟؟؟
داشتبا یکی صحبت میکرد ...میخواد بره ؟؟؟
صدای در اومد ... انگار..... انگار رفته بود
به سختی بلند شدم ولی....تا قدم اول رو برداشتم محکم خوردم زمین
+اه..اخخخ
دستم رو به میز گرفتم و بلند شدم .....به دور و برم نگاه کردم ....اینجا.....اینجا....اتاقشه .....
روی میز کار یه قاب عکس بود ....که برداشتمش
؟؟؟!؟!؟؟!
عکس منو اون بود ولی شیشه اش شکسته بود انگار یکی بهش مشت زده بود
رفتم سمت در پشت در ایستادم و کوشک رو چسبوندم به در که ببینم هست یا نه
صدایی نمیومد پس رفته در رو باز کردم
یواش بیرون نگاه کردم کسی توی خونه بود
از اتاق اومدم بیرون به سمت در خروجی رفتم در رو باز کردم و سریع اومدم بیرون رفتم به سمت در حیاط که برم بیرون
آسمون ابری بود ..حس عجیبی به حیاط خونه داشتم
_(صدای سوت زدن)
نهههه...نه..دوباره ...دوباره ...اون سوت ....
یه دفعه اومد جلوم
_کجا با این عجله؟؟؟
+م...من...م...من
_هووم؟؟اونقدر که نگرانت بودم حالت بد نیس ..میتونی راه بری
+......
_جایی ..میرفتی؟
+ن..نه...من...نه
_میخواستی فرار کنی؟
+من....م..من
_انقدر من من نکن(داد)
_جواب بده میخواستی فرار کنی؟(داد)
+ن....هق...نه
_چرا دروغ میگی؟ها؟
+هق...هق.
_همین الان تنبیه شدی نکنه دلت میخواد دیگه نتونی راه بری ؟هوم؟
+چ..چرا...هق....این...هق..کارا...هق..رو میکنی....
_برگرد داخل
+چراا(داد)
_داد نزن(داد)
اومد سمتم و دستش رو برد بالا ...انگار میخواست سیلی بهم بزنه چشمام رو بستم
_لعنتییی(داد)
؟؟؟؟؟!؟!!
محکم بغلم کرد
؟؟؟؟
سرم رو بین دوتا دستاش گرفت و محکم پیشونیم رو بوسید
دوباره بغلم کرد
×گیشششش....شالاپپپپ....شرقققق...گوپپششش(صدای رعد و برق)
خیلی از صدای رعد و برق میترسیدم توی بغلش خودم رو جمع کردم
+هق....هق....جییغغغغ...هق
_ هیسسس...من اینجام
براید بغلم کرد و بردم داخل خونه
P8
شاید امشب براش خیلی سخت گرفتم آخه اولین بارش بود
(ویو کوک)
توی حموم مدام دلش رو ماساژ میدادم
ناله های کوچکی میکرد
ولی همچنان ماساژش میدادم
_ ببخشید.....دست خودم نبود (آروم)
از حموم اومدیم بیرون براید بغلش کرده بودم
بردمش توی اتاق خودم
گذاشتمش روی تخت
حوله ای که تنش بود رو میخواستم در بیارم و لباس تنش کنم که جلوم رو گرفت
چشماش رو بسته بود
+ خ....خودم....م..میتونم
به حرفش اعتنایی نکردم و حوله رو در آوردم
لباس ها رو تنش کردم و روی تخت درازش کردم
پتو رو روش کشیدم و از اتاق اومدم بیرون
فکر کنم خیلی درد داره آخه وقتی جایزه جاش میکردم ناله های ریزی میکرد
÷زیننگگگ...زینگگگگ(صدای زنگ گوشی)
_هووم...چی؟؟....الان میام
(ویو ا.ت)
خیلی درد داشتم .... میخواستم از درد بمیرم
پاهام رو توی شکمم جمع کرده بودم
؟؟؟
داشتبا یکی صحبت میکرد ...میخواد بره ؟؟؟
صدای در اومد ... انگار..... انگار رفته بود
به سختی بلند شدم ولی....تا قدم اول رو برداشتم محکم خوردم زمین
+اه..اخخخ
دستم رو به میز گرفتم و بلند شدم .....به دور و برم نگاه کردم ....اینجا.....اینجا....اتاقشه .....
روی میز کار یه قاب عکس بود ....که برداشتمش
؟؟؟!؟!؟؟!
عکس منو اون بود ولی شیشه اش شکسته بود انگار یکی بهش مشت زده بود
رفتم سمت در پشت در ایستادم و کوشک رو چسبوندم به در که ببینم هست یا نه
صدایی نمیومد پس رفته در رو باز کردم
یواش بیرون نگاه کردم کسی توی خونه بود
از اتاق اومدم بیرون به سمت در خروجی رفتم در رو باز کردم و سریع اومدم بیرون رفتم به سمت در حیاط که برم بیرون
آسمون ابری بود ..حس عجیبی به حیاط خونه داشتم
_(صدای سوت زدن)
نهههه...نه..دوباره ...دوباره ...اون سوت ....
یه دفعه اومد جلوم
_کجا با این عجله؟؟؟
+م...من...م...من
_هووم؟؟اونقدر که نگرانت بودم حالت بد نیس ..میتونی راه بری
+......
_جایی ..میرفتی؟
+ن..نه...من...نه
_میخواستی فرار کنی؟
+من....م..من
_انقدر من من نکن(داد)
_جواب بده میخواستی فرار کنی؟(داد)
+ن....هق...نه
_چرا دروغ میگی؟ها؟
+هق...هق.
_همین الان تنبیه شدی نکنه دلت میخواد دیگه نتونی راه بری ؟هوم؟
+چ..چرا...هق....این...هق..کارا...هق..رو میکنی....
_برگرد داخل
+چراا(داد)
_داد نزن(داد)
اومد سمتم و دستش رو برد بالا ...انگار میخواست سیلی بهم بزنه چشمام رو بستم
_لعنتییی(داد)
؟؟؟؟؟!؟!!
محکم بغلم کرد
؟؟؟؟
سرم رو بین دوتا دستاش گرفت و محکم پیشونیم رو بوسید
دوباره بغلم کرد
×گیشششش....شالاپپپپ....شرقققق...گوپپششش(صدای رعد و برق)
خیلی از صدای رعد و برق میترسیدم توی بغلش خودم رو جمع کردم
+هق....هق....جییغغغغ...هق
_ هیسسس...من اینجام
براید بغلم کرد و بردم داخل خونه
۲.۹k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.