پرنس کیم
پرنس کیم
پارت دوازدهم
_______
ویو ات
چی باید میگفت ؟! اون الان فهمیده بود که پیش امپراطور بود
+...
+نه
_پس ...چرا پیش پدرم رفته بودی؟!
+ه،ها؟!...آها پدرتون برای پادگان سه گفتند که سرباز اضافه کنم
_پادگان سه؟!...ا.ت چیزی زدی ؟؟ اونجا تنها پادگانی هست که در سربازه
ش،ت راست میگفت ...چه گندی زد
+نه خب ...بعضی از سرباز ها اخراج شدن ...همین دیگه من برم بای (سریع گفت جمله شو)
و بعد بدون اینکه منتظر جوابی باشه سریع از کنارش رد شد
_چشه این ؟!
@کوک:امروز صبح هم عجیب میزد
پرش زمانی به فردا شب موقع فرار کردن
هوا سرد بود و منتظر بود اون شخصی که قرار بود همراهش باشه بیاد ...خیلی بد بود دلش نمیخواست از تهیونگ دور بشه ولی باز هم دلش نمیخواست برای تهیونگ اتفاقی بیافته تو افکار خودش بود که صدایی شنید برگشت که با یه دختر هم سن و سال های خودش مواجه شد
+س،سلام
#سلام ...فرمانده من پارک یونا هستم خوشبختم
+همچنین منم ا.ت هستم راحت باش
#ممنون ...خب بهتره بریم دیگه
+...
#فرمانده ؟!
+ا،اره ب،بریم
سوار اسب های مشکی شدن و شروع کردن به حرکت ...چه اتفاقی قراره برای آیندشون بیافته؟! باز هم میتونن هم رو ببینن؟! اصلا زنده میمونن ؟!
نزدیک دو ساعتی بود که حرکت کرده بودن تو جنگل بودن و سمت ژاپن حرکت میکردن
فردا صبح *
ویو تهیونگ
از خواب بلند شد و بعد از عوض کردن لباس و خوردن صبحانه بیرون رفت
جونگکوک نگران رو دید که تو پوست خودش نمیگنجید
_ا.ت کو پس جونگکوک؟!
@نمیدونم ...نمیدونم تو اتاقش هم نبود دیشب هم ندیدمش ...نمیدونم (نگران و استرسی )
+یعنی چی ؟! ... ا.ت کو ؟!...کجاستت ؟!(داد)
@سر من داد نزنن(داد) تقصیر خودته ...هر اتفاقی بیافته تقصیر خودته ...چقدر گفتم دور بمون ازش هاا(داد)
_خفه شوو(داد )
داشتن با هم دعوا میکردن که امپراطور اومد
#چه خبرتونه شما هاا؟!
_ا.ت ...ا.ت نیست
#یعنی چی ؟؟...معلوم هست چی میگی ؟!
_دیروز بعد از اینکه گفت میخواد سرباز های پادگان ۳ رو ارتقا بده دیگه کسی ندیدش
که...
نظر یادت نره رفیق !!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#TAEHYUNG#fake
پارت دوازدهم
_______
ویو ات
چی باید میگفت ؟! اون الان فهمیده بود که پیش امپراطور بود
+...
+نه
_پس ...چرا پیش پدرم رفته بودی؟!
+ه،ها؟!...آها پدرتون برای پادگان سه گفتند که سرباز اضافه کنم
_پادگان سه؟!...ا.ت چیزی زدی ؟؟ اونجا تنها پادگانی هست که در سربازه
ش،ت راست میگفت ...چه گندی زد
+نه خب ...بعضی از سرباز ها اخراج شدن ...همین دیگه من برم بای (سریع گفت جمله شو)
و بعد بدون اینکه منتظر جوابی باشه سریع از کنارش رد شد
_چشه این ؟!
@کوک:امروز صبح هم عجیب میزد
پرش زمانی به فردا شب موقع فرار کردن
هوا سرد بود و منتظر بود اون شخصی که قرار بود همراهش باشه بیاد ...خیلی بد بود دلش نمیخواست از تهیونگ دور بشه ولی باز هم دلش نمیخواست برای تهیونگ اتفاقی بیافته تو افکار خودش بود که صدایی شنید برگشت که با یه دختر هم سن و سال های خودش مواجه شد
+س،سلام
#سلام ...فرمانده من پارک یونا هستم خوشبختم
+همچنین منم ا.ت هستم راحت باش
#ممنون ...خب بهتره بریم دیگه
+...
#فرمانده ؟!
+ا،اره ب،بریم
سوار اسب های مشکی شدن و شروع کردن به حرکت ...چه اتفاقی قراره برای آیندشون بیافته؟! باز هم میتونن هم رو ببینن؟! اصلا زنده میمونن ؟!
نزدیک دو ساعتی بود که حرکت کرده بودن تو جنگل بودن و سمت ژاپن حرکت میکردن
فردا صبح *
ویو تهیونگ
از خواب بلند شد و بعد از عوض کردن لباس و خوردن صبحانه بیرون رفت
جونگکوک نگران رو دید که تو پوست خودش نمیگنجید
_ا.ت کو پس جونگکوک؟!
@نمیدونم ...نمیدونم تو اتاقش هم نبود دیشب هم ندیدمش ...نمیدونم (نگران و استرسی )
+یعنی چی ؟! ... ا.ت کو ؟!...کجاستت ؟!(داد)
@سر من داد نزنن(داد) تقصیر خودته ...هر اتفاقی بیافته تقصیر خودته ...چقدر گفتم دور بمون ازش هاا(داد)
_خفه شوو(داد )
داشتن با هم دعوا میکردن که امپراطور اومد
#چه خبرتونه شما هاا؟!
_ا.ت ...ا.ت نیست
#یعنی چی ؟؟...معلوم هست چی میگی ؟!
_دیروز بعد از اینکه گفت میخواد سرباز های پادگان ۳ رو ارتقا بده دیگه کسی ندیدش
که...
نظر یادت نره رفیق !!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#TAEHYUNG#fake
۹.۰k
۱۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.