رقاصانـ چشمـ طوسیـ🌪
رقاصانـ چشمـ طوسیـ🌪
پارت 24
ویو جیمین:
تنها کسی که میتونستم باهاش ذوقمو به اشتراک بذارم جونگکوک بود
سریع رفتم تو اتاق و خواستم با ذوف جیغ بکشم جونگکوک که دیدم یونگی نشسته تو اتاق جونگکوک و دارن حرف میزنن
تا یونگیو دیدم لبخندم محو شد و رفتم سمت جونگکوک
*کوکی یه لحظه میای؟
☆باشه موچی (رو به یونگی) یونگیا من برم یه لحظه ببخشید
*بریم
تا از اتاق رفتیم بیرون با ذوق گفتم
*جی کییییییی
☆ ها چیه چیشده؟
*حاملمممم
☆چیییی(داد)
*اروم بابا الان میشنوه
✓ چی؟ کی حاملس؟
اجوما: راس میگه می حاملس؟
*یا خدا چرا همتون ریختین اینجا
&منم اومدم کی حاملس؟
✓ & اجوما: بگین دیگه
*من
یکی یکی بغلم کردن که انگشتمو به حالت تهدید جلوشون تکون دادم
* وای به حالتون اگه یونگی قبل خبر دادن خودم این موقوعو بفهمه تنها کسایی که میدونن شمایین پس از چشم شما میبینم
&♡☆ اجوما: چشم قربان
رفتم تو اتاق و نگاهی به تقویم انداختم
شت فردا تولد یونگی بود
چی بهتر از اینن؟
میتونم روز تولدش بهش بگم
داشتن تو اتاق دور خودم میچرخیدم که یونگی اوند داخل و خمار نگام کرد
گرخیده بودم که نکنه کاری کنه
~بیبی بوی( بم)
*جا.....جانم؟
~اهههه جونگکوک بد جایی دستش خورد .......(خمار جیمینو نگاه میکنه) الانم نیازت دارم
*یونگی من نمیتونم
~چرا؟
*فردا بهت توضیح میدم......ببخشید
تا خواستم از اتاق برم بیرون یونگی از بازوم کشید و پرتم کرد رو تخت
~الان بگو( عصبی)
*یونگی نمیتونم
~گفتم الان بگو(داد)
با دادی که زد زدم زیر گریه و گوشامو گرفتم
*بس کننن
ویو یونگی:
از کارم بدجوری پشیمون شدم
تو بغلشم گرفتمش و ارومش کردم
~ببخشید سرت داد زدم
*(گریه)
وقتی نفساش منظم شد فهمیدم خوابیده درازش کردم رو تخت که شکمش توجهمو جلب کرد
چرا یکم بزرگتر شده بود؟
ولش من حتما بازم زیاد غذا خورده
رفتم سرویس بهداشتی که یه چیزی روی میز دیدم
یه بیبی چک بود با دوتا خط
یعنی مال کیه؟
با یاداوری اینکه جونگکوک حاملست و ممکنه مال اون باشه انداختمش توی سطل اشغال و رفتم سمت حموم
رفتم داخل وان و حموم کردم
از حموم اومدم بیرون که با جای خالی جیمین مواجه شدم
فهمیدم رفته پایین
داشتم موهامو خشک میکردم که شدای داد جونگکوک و جیمین اومد
و یکی از بادیگاردا که انگار داشتن بحث میکردن
درو باز کزدم و رفتم بیرون که دیدم دست به کمر وایسادن جلو بادیگارد و دارن میگن
☆* برو لواشک بخرررررر
بادیگارد: قربان الان ساعت 1 شبه چطوری من لواشک پیدا کنم؟
~ تو انباری عمارت هست
*یونگیااا
ادامه دارد.......
پارت 24
ویو جیمین:
تنها کسی که میتونستم باهاش ذوقمو به اشتراک بذارم جونگکوک بود
سریع رفتم تو اتاق و خواستم با ذوف جیغ بکشم جونگکوک که دیدم یونگی نشسته تو اتاق جونگکوک و دارن حرف میزنن
تا یونگیو دیدم لبخندم محو شد و رفتم سمت جونگکوک
*کوکی یه لحظه میای؟
☆باشه موچی (رو به یونگی) یونگیا من برم یه لحظه ببخشید
*بریم
تا از اتاق رفتیم بیرون با ذوق گفتم
*جی کییییییی
☆ ها چیه چیشده؟
*حاملمممم
☆چیییی(داد)
*اروم بابا الان میشنوه
✓ چی؟ کی حاملس؟
اجوما: راس میگه می حاملس؟
*یا خدا چرا همتون ریختین اینجا
&منم اومدم کی حاملس؟
✓ & اجوما: بگین دیگه
*من
یکی یکی بغلم کردن که انگشتمو به حالت تهدید جلوشون تکون دادم
* وای به حالتون اگه یونگی قبل خبر دادن خودم این موقوعو بفهمه تنها کسایی که میدونن شمایین پس از چشم شما میبینم
&♡☆ اجوما: چشم قربان
رفتم تو اتاق و نگاهی به تقویم انداختم
شت فردا تولد یونگی بود
چی بهتر از اینن؟
میتونم روز تولدش بهش بگم
داشتن تو اتاق دور خودم میچرخیدم که یونگی اوند داخل و خمار نگام کرد
گرخیده بودم که نکنه کاری کنه
~بیبی بوی( بم)
*جا.....جانم؟
~اهههه جونگکوک بد جایی دستش خورد .......(خمار جیمینو نگاه میکنه) الانم نیازت دارم
*یونگی من نمیتونم
~چرا؟
*فردا بهت توضیح میدم......ببخشید
تا خواستم از اتاق برم بیرون یونگی از بازوم کشید و پرتم کرد رو تخت
~الان بگو( عصبی)
*یونگی نمیتونم
~گفتم الان بگو(داد)
با دادی که زد زدم زیر گریه و گوشامو گرفتم
*بس کننن
ویو یونگی:
از کارم بدجوری پشیمون شدم
تو بغلشم گرفتمش و ارومش کردم
~ببخشید سرت داد زدم
*(گریه)
وقتی نفساش منظم شد فهمیدم خوابیده درازش کردم رو تخت که شکمش توجهمو جلب کرد
چرا یکم بزرگتر شده بود؟
ولش من حتما بازم زیاد غذا خورده
رفتم سرویس بهداشتی که یه چیزی روی میز دیدم
یه بیبی چک بود با دوتا خط
یعنی مال کیه؟
با یاداوری اینکه جونگکوک حاملست و ممکنه مال اون باشه انداختمش توی سطل اشغال و رفتم سمت حموم
رفتم داخل وان و حموم کردم
از حموم اومدم بیرون که با جای خالی جیمین مواجه شدم
فهمیدم رفته پایین
داشتم موهامو خشک میکردم که شدای داد جونگکوک و جیمین اومد
و یکی از بادیگاردا که انگار داشتن بحث میکردن
درو باز کزدم و رفتم بیرون که دیدم دست به کمر وایسادن جلو بادیگارد و دارن میگن
☆* برو لواشک بخرررررر
بادیگارد: قربان الان ساعت 1 شبه چطوری من لواشک پیدا کنم؟
~ تو انباری عمارت هست
*یونگیااا
ادامه دارد.......
۴.۰k
۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.