half brother فصل ۲ part : 46
موضوع ایمیل فقط اسم من بود هیچ پیامی وجود نداشت فقط یک فایل ورود بود بلافاصله اونو به قالب دیگری تبدیل کردم تا بتونم بخونمش من میدونستم که این داستان منو نابود می کنه یه جاهایی مطمئنا که دلیل رفتار جونگسو و جونگکوک رو بهم توضیح میداد چیزی که من انتظار نداشتم این بود که تمام آرامشم توسط این جمله از هم فرو پاشید
┈─┈──┈𔘓┈──┈─┈
مقدمه: بچه ها به والدینشون شبیه میشن!
من پسر خونده ی حروم زاده ی برادرم هستم !گیج کنندست؟!
فکرشو بکن من چه حالی شدم وقتی این حقیقت مثل بمب روم سقوط کرد!
از وقتی ۱۴ سالم بود این افشاگری ترسناک تنها چیزی بود که توی گوشم زنگ میخورد احتمالا اگر زودتر به این حقیقتِ کوچیک!دست پیدا می کردم دلیل و منطقی واسه همه ی بدبختی های دوران کودکیم داشتم این راز قرار نبود هیچوقت برمال بشه برنامه این بود که من باور کنم مردی که از وقتی تونستم اولین کلمات رو ادا کنم تحقیرم میکرد پدرمه وقتی مادرم رو بخاطر زن دیگه ای ترک کرد بالاخره مامان طی یک فروپاشی عصبی گفت که درواقعیت چه اتفاقی افتاد که من الان اینجا هستم
بعد از افشاگری نمیتونستم تصمیم بگیرم که کی بدتره؟مردی که همیشه فکر میکردم پدرمه یا اهدا کننده اسپرم که هیچوقت شانس دیدنشو نداشتم
داستان زندگی من حدودا ۱۵ سال پیش در اکوادور اغاز شد اون جا بود که یک تاجر مهاجر ایرلندی جئون جونگهون دختر زیبایی رو که کارهای هنریشو توی خیابون می فروخت دید اسمش یونا بود جونگهون علاقه زیادی به هنر و زنان زیبا داشت پس فورا هیپنوتیزم شد! زیبایی نفس گیر و استعداد بی اندازش شبیه هیچ یک از افرادی که باهاشون ملاقات کرده بود نبود ولی اون خیلی جوون بود و خودشم به زودی باید می رفت اما هیچ کدوم از اینها جلوشو نگرفتن تا دنبال چیزی که میخواد نره جونگهون یکی از سران پایگاه تولید قهوه ی امریکا بود وظیفه داشت که به چند تا از زمین های اطراف کویتو سر بزنه تنها دلیلی که جونگهون رو برای نظارت به اونجا می کشید یونا بود هر روز به گالری خیابانی اون میرفت و یک نقاشی میخرید تا اینکه بالاخره هم رو خرید! نقاشی های یونا منبع اصلی درامدش برای خانواده بزرگ و فقیرش بودند همه نقاشی ها تصویری ذهنی از پنجره هایی با شیشه
رنگارنگ بودند جونگهون بیشتر شیفته ی دختر شده بود تا هنرش سفرش فقط سه هفته طول می کشید ولی اون تا ۶هفته طولش داد چیزی که یونا نمی دونست این بود که جونگهون به خونه برنمیگشت مگر با یونا با اینکه کمتر از ۲۱سال داشت پدر و مادرش رو پیدا کرد و خواستگاری کرد بهشون پول داد و برای همه ی اعضای خانواده ی لی هدیه هایی خرید با پدرش صحبت کرد و گفت
خب اینم از پارت هدیه با این پارت تنهاتون میزارم
حمایت کنید یادتون نره
┈─┈──┈𔘓┈──┈─┈
مقدمه: بچه ها به والدینشون شبیه میشن!
من پسر خونده ی حروم زاده ی برادرم هستم !گیج کنندست؟!
فکرشو بکن من چه حالی شدم وقتی این حقیقت مثل بمب روم سقوط کرد!
از وقتی ۱۴ سالم بود این افشاگری ترسناک تنها چیزی بود که توی گوشم زنگ میخورد احتمالا اگر زودتر به این حقیقتِ کوچیک!دست پیدا می کردم دلیل و منطقی واسه همه ی بدبختی های دوران کودکیم داشتم این راز قرار نبود هیچوقت برمال بشه برنامه این بود که من باور کنم مردی که از وقتی تونستم اولین کلمات رو ادا کنم تحقیرم میکرد پدرمه وقتی مادرم رو بخاطر زن دیگه ای ترک کرد بالاخره مامان طی یک فروپاشی عصبی گفت که درواقعیت چه اتفاقی افتاد که من الان اینجا هستم
بعد از افشاگری نمیتونستم تصمیم بگیرم که کی بدتره؟مردی که همیشه فکر میکردم پدرمه یا اهدا کننده اسپرم که هیچوقت شانس دیدنشو نداشتم
داستان زندگی من حدودا ۱۵ سال پیش در اکوادور اغاز شد اون جا بود که یک تاجر مهاجر ایرلندی جئون جونگهون دختر زیبایی رو که کارهای هنریشو توی خیابون می فروخت دید اسمش یونا بود جونگهون علاقه زیادی به هنر و زنان زیبا داشت پس فورا هیپنوتیزم شد! زیبایی نفس گیر و استعداد بی اندازش شبیه هیچ یک از افرادی که باهاشون ملاقات کرده بود نبود ولی اون خیلی جوون بود و خودشم به زودی باید می رفت اما هیچ کدوم از اینها جلوشو نگرفتن تا دنبال چیزی که میخواد نره جونگهون یکی از سران پایگاه تولید قهوه ی امریکا بود وظیفه داشت که به چند تا از زمین های اطراف کویتو سر بزنه تنها دلیلی که جونگهون رو برای نظارت به اونجا می کشید یونا بود هر روز به گالری خیابانی اون میرفت و یک نقاشی میخرید تا اینکه بالاخره هم رو خرید! نقاشی های یونا منبع اصلی درامدش برای خانواده بزرگ و فقیرش بودند همه نقاشی ها تصویری ذهنی از پنجره هایی با شیشه
رنگارنگ بودند جونگهون بیشتر شیفته ی دختر شده بود تا هنرش سفرش فقط سه هفته طول می کشید ولی اون تا ۶هفته طولش داد چیزی که یونا نمی دونست این بود که جونگهون به خونه برنمیگشت مگر با یونا با اینکه کمتر از ۲۱سال داشت پدر و مادرش رو پیدا کرد و خواستگاری کرد بهشون پول داد و برای همه ی اعضای خانواده ی لی هدیه هایی خرید با پدرش صحبت کرد و گفت
خب اینم از پارت هدیه با این پارت تنهاتون میزارم
حمایت کنید یادتون نره
- ۲۱.۵k
- ۲۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط